خلاصه کتاب اقتصاد فرهنگ: دیوید تراسبی
ترجمه کاظم فرهادی
زمینه فرهنگی علم اقتصاد: دقت صوری اقتصاد مدرن، تحلیل ریاضی و اتکایش بر روش بیطرفانه علمی برای آزمون فرضیههایش، ممکن است این موضوع را مطرح کند که اقتصاد به عنوان یک رشته، فاقد زمینه فرهنگی است و در جهانی عمل میکند که مشروط و موکول به هیچ پدیده فرهنگی نیست.
نقد رادیکال اقتصاد مدرن گفته است که این نوع علم اقتصادِ توصیف شده نمیتواند فارغ از ارزش باشد. به همین نحو، میتوان گفت که اقتصاد به مثابه کوشش عقلانی نمیتواند فارغ از فرهنگ باشد.
بسیاری از مکاتب فکری که کل مجموعه علم اقتصاد را تشکیل میدهند؛ شامل مجموعهای از فرهنگها و خرده فرهنگهای جداگانههای هستند و هر یک به عنوان مجموعهای از عقاید و اعمالی تعریف میشوند که کل مکتب را به هم پیوند میدهند.
به همین ترتیب در محدوده گفتمان عقلیِ علم اقتصاد، میتوانیم به همین پیوستگی، مکاتب فکری را به عنوان فراگردی فرهنگی تفسیرکنیم.
تاثیر فرهنگ بر تفکر اقتصادی
با وجود این، تاثیر فرهنگ بر تفکر اقتصاددانان از این هم پیشتر میرود؛ زیرا ارزشهای فرهنگیای که به ارث میبرند یا میآموزند، تأثیر عمیق و اغلب ناشناختهای بر برداشتها و نگرشهایشان دارد.
به علاوه، زمینه فرهنگی علم اقتصاد به عنوان یک رشته، نه فقط به مشروطسازی پژوهندگان آن، بلکه همچنین به روششناسی گفتمان آن مربوط میشود.
اکنون از زمینه فرهنگی علم اقتصاد به عنوان یک نظام فکری و یک نظام سازماندهی اجتماعی توجه کنیم. این امر واقع که عاملان اقتصادی درون یک زیست محیط فرهنگی زندگی میکنند، نفس میکشند و تصمیم میگیرند به آسانی قابل درک است.
بنابراین به آسانی میتوان این امر واقع را دریافت که این زیست محیط بر شکلگیری ترجیحات عاملان و تنظیم رفتارشان تاثیراتی دارد خواه این رفتار درسطح مصرفکننده منفرد باشد یا شرکت یا در سطح تجمعی نظام کلان اقتصادی.
در همین حال، اشاره به این نکته مهم است که مدتها است برخی مکاتب فکری اقتصادی علاقه داشتهاند نقش فرهنگ را به عنوان یک عامل تأثیرگذار مهم بر روند تاریخ اقتصادی بررسی کنند.
ازجمله در این زمینه میتوان به مشهورترین تحلیل “ماکس وبر” از تاثیر اخلاق کاری پروتستان اشارهکردکه بهگفته او این اخلاقکاری درظهور سرمایهداری نقش عمدهای ایفا میکند.
در اینجا شرایط فرهنگی که فعالیت اقتصادی درون آن انجام میشود به نحو بسیار مستقیمی در ارتباط با ستاندههای اقتصادی است.
درباره تأثیر تاریخی فرهنگ بر عملکرد اقتصادی میتوان به مثالهای خاص زیادی اشاره کرد، برای مثال روح فردگرایی موجود در فرهنگ آنگلوساکسون را که نخستین بار در بحث آدام اسمیت دربارهی تقسیم کار مطرح شد میتوان فراهم کنندهی شرایطی برای انتشار انقلاب صنعتی در بریتانیا و به طور هم زمان در ایالات متحده دانست .
فرهنگ به مثابه اقتصاد، زمینه اقتصادی فرهنگ:
همانگونه که گفتمان اقتصادی و فعالیت نظامهای اقتصادی در درون زمینههای فرهنگی صورت می-گیرد، همین امر به طور معکوس نیز صادق است. مناسبات و فراگردهای فرهنگی را میتوان مطابق شرایط اقتصادی تفسیر کرد
. اکنون به ترتیب به آنها میپردازیم:
اگر بتوان فرهنگ را نظام عقاید، ارزشها، آداب و رسوم و از این قبیل دانست که در میان یک گروه مشترک است.
در این صورت تعاملهای فرهنگی میان اعضای این گروه یا اعضای دیگر گروهها را میتوان به عنوان معاملهها یا مبادلات کالاهای نمادین یا مادی در چارچوبی اقتصادی مدل سازی کرد.
همه فرهنگها با زیست محیط مادی خود انطباق مییابند و از طریق این زیست محیط تبیینپذیر می-شوند. ممکن است فرهنگها با یکدیگر متفاوت باشند؛
ولی تکامل آنها نه فقط با ایدههایی که در بردارند، بلکه با کمک موفقیت آنها در پرداختن به چالشهای جهان مادیِ اطراف خود تعیین میشوند.
افزون بر این، میتوان ملاحظات مربوط به نقش فرهنگ در توسعه اقتصادی جهان سوم، سنتهای فرهنگی و آمال مردم فقیر را در چارچوبی اقتصادی قرار داد. یعنی به عنوان ابزاری برای تشخیص راههای بهبود شرایط مادی آنان، به نحوی که با تمامیت فرهنگی سازگار باشد
فرهنگ اقتصادی بر اساس شرایط کارکردی
. اکنون به تبیین فرهنگ بر حسب شرایط کارکردی میپردازیم، دوباره میتوان مفهوم فرهنگ را به مثابه امری اقتصادی و تفسیر فرهنگ را به مثابه امری مستقر درون یک هستهی اقتصادی شناسایی کنیم که مشخص ترین محل برای شروع، این گزاره است که تولید و مصرف فرهنگی را میتوان درون چارچوبی صنعتی قرار داد؛ کالاها و خدمات تولید و مصرف شده را میتوان کالاهایی دانست که واجد همان شرایط دیگر کالاهای تولید شده درون نظام اقتصادی هستند.
اصطلاح “صنعت فرهنگی” در 1947 از جانب ماکس هورکهایمر و تئودورآدورنو به عنوان کیفر خواست مأیوسانهی کالایی شدن ذاتی در فرهنگ تودئی رایج شد.
به عقیدهی آنان تفسیر اقتصادی فرآیندهای فرهنگی نشانهی یک فاجعه بود. از آن زمان به بعد مفاهیم مربوط به کالایی شدن فرهنگ به شیوههای متفاوتی توسعه یافته که نشاندهندهی بافتاری شدنهای متفاوت فرهنگ درون یک قلمرو فراگیر اقتصادی است.
توسعه در اقتصاد فرهنگی
با این همه خط سیر دیگری از توسعه در درون اقتصاد فرهنگی دنبال شده است. این خط بر تولید و مصرف فرهنگ(عمدتاً هنرها)تمرکز میکندکه فراگردهایی کاملاً اقتصادی شمرده میشوند.
در این سنت صنایع فرهنگی با استفاده از ابزار متداول تحلیل اقتصادی تفسیر میشوند، گرچه با تغییر و تحولات مبتکرانهای برای در نظر گرفتن ویژگیهای منحصر به فرد عرضه و تقاضای هنری.
برای مثال در تفسیرکار هنرمندان میگویند که درون یک بازار کار انجام میشود و فعالیتهای این بازار را میتوان با استفاده از مفاهیم آشنا برای اقتصاددانان مثل معادلات عرضهی کار و تابع های عایدات تحلیل کرد، ولی ممکن است پیشبینیهای رفتار در این بازار با نتایج حاصل متفاوت باشد.
وقتی به این نحو به صنایع فرهنگی توجه کنیم میتوانیم آنها را به راحتی در الگوی گستردهتری از یک نظام اقتصادی مثل یک مدل داده- ستانده ادغام کنیم که در این مدل میتوان مناسبات میان فرهنگ و دیگر صنایع را توضیح داد.
این دیدگاه اقتصادی از فرهنگ به راحتی این امر را به عنوان یک امر واقع توصیفی میپذیرد که فعالیتهای مربوط به تولید و مصرف کالاها و خدمات فرهنگی درون یک نظام اقتصادی عموماً شامل معادلات اقتصادیاند.