آیا کشورهای سکولار و به طور اخص آمریکا به شکلی اداره میشوند که دین کاملا از سیاست زدوده شده؟! و صرفا ارزشی که حکومت از آن حمایت میکنند ارزشهای کاملا لیبرال است؟
چگونه اقشار مذهبی را مجاب میکنند تا از قوانین غیردینی اطاعت کنند؟
جهت یافتن پاسخ این سوالات بهتر است به سراغ کتابهای دو رئیس جمهور اخیر آمریکا یعنی اوباما و ترامپ برویم.
رابطه دین و سیاست از نگاه اوباما
ابتدا کار را با اوباما شروع میکنیم. اوباما به مقوله دین در آمریکا خصوصا در ابعاد تعلیم و تربیت، قانونگذاری و سیاست خارجه به خوبی پرداخته است.
دین آنچنان هم که فکر میکنیم در سیاستهای آمریکا بیتاثیر نیست و آن را کنار نگذاشتند اما قرائتی بنیادگرایانه از آن ندارند!
اگر تصور کنیم که به جز مسیحیان، پیروان ادیان دیگر در آمریکا نمیزیستند، کدام شاخه از مسیحیت را بایستی در مدرسههامان تدریس میکردیم؟
شاخهی انجیلی که جیمز دابسن یا شاخه باپتیست که اَل شارپتن، از آن هر روزه سخن میگوید؟
کدام بخش از نوشتههای مقدس را راهنمای سیاست اجتماعی خود قرار دهیم؟
آیا باید سِفر لاویان را سرمشق قرار دهیم که بردهداری را مجاز میداند و خوردن صدف ماهی را حرام میشمارد؟
یا باید از سفر تثنیه الگو برداریم که میگوید اگر فرزندت از راه دین خارج شد او را سنگسار کن؟
و یا باید تابع موعظه در کوهستان باشیم؟ بخشی از سخنان عیسا که چنان بنیادیست که اگر خط مشی وزارت دفاع را بر آن قرار دهیم به زودی کشور بر باد میرود.
این بحث، ما را به مرحلهای متفاوت میرساند، مرحلهای که در آن از دیدگاههای مذهبی باید برای شکل دادن به بحثهای اجتماعی استفاده کرد و آن را راهنمای مقامات منتخب ملت قرار داد.از این رو، آنجا که سکولارها میگویند اگر وارد میدان سیاست میشوی، مذهب را بیرون در بگذار، اشتباه بزرگی میکنند.
بسیاری از بزرگان سیاسی ما، از جمله آبراهام لینکلن و مارتین لوترکینگ نه تنها از دین انگیزه گرفتند، که از زبان دینی برای اثبات نظریاتشان استفاده کردند. در نتیجه خطای بزرگیست اگر بگوییم مردان و زنان نباید باورهای معنوی خود را در بحثهای اجتماعی دخالت دهند، زیرا که قوانین آمریکا همه بر پایهی اخلاقیات مسیحی_یهودی نوشته شده است.
آنچه اکنون دموکراسی چندنژادی و شورایی ما میطلبد این است که مذهبیون دغدغههای خود را به جای آن که به زبان دینی بنگارند به زبانی همهفهم بنویسند و بدانند که پیشنهادهای ایشان پیش از پذیرفتهشدن باید به بحث گذاشته شود و حک و اصلاحهای منطقی در آن صورت بگیرد.
مثلا اگر من به دلایل مذهبی مخالف سقط جنین باشم با اشاره به آموزههای کلیسای ویژهی خودم و با ذکر نامی از مشیت خداوندی نباید انتظار داشته باشم لایحه پیشنهادیام تصویب شود… عقل و ایمان بر دو خطه متفاوت فرمان میرانند و هر دو از راههای جداگانه به دریافت حقیقت میرسند و دانش از انباشت آگاهیهای ما، از واقعیاتی شکل میگیرد که درکش برای همه ما میسرست.
اما مذهب به رغم دانش بر پایه حقایقی استوارست که فهم آنها از درک آدمهای عادی خارج است، مانند ایمان به چیزهای ندیده»
(جسارت امید/باراک اوباما/ص۲۹۹ تا ۳۰۱)
حرفهای اوباما شاید برای ما درکش سخت و پذیرشش ناممکن باشد اما چنین اقشاری که چنین افکاری داشته باشند در آمریکا کم نیستند. شاید تصور غالب این باشد که همه مردم آمریکا نگرش بسیار منعطفی نسبت دین دارند و تعصبات مذهبی در این کشور وجود ندارد.
برای روشنتر شدن موضوع بیاید نگاهی به نوشته کارن الیوت هاوس کنیم:
من[کارن الیوت هاوس] به شخصه تاثیر دین سختگیر، پدر و مادر مستبد و انزوا از دنیای بزرگ را تجربه کردهام.
من در دشتهای سوزان و لم یزرع پنهندل تگزاس، که خیلی شبیه سرزمین عربستان است، بزرگ شدم؛ در شهری کوچک که مثل عربستان، دین زندگی روزمره را تعریف میکرد و تنها رویداد اجتماعیاش حضور هفتگی در یکی از چهار کلیسای شهر بود.
البته همه آن کلیساها پروتستان بودند، از کلیسای مسیح گرفته که هر آلت موسیقایی را قدغن میکرد، تا متدیستهای نسبتا لیبرالتر که به ما گفتند که گناهکارند.
شایعه شده بود که متدیستها در زیرزمین کلیسایشان میرقصند. در خانواده ما که یک پدر مهربان اما مستبد آن را اداره میکرد، تختهنرد و ورق بازی قدغن بود، تلفن و تلویزیون نداشتیم و پوشیدن شورت جلف بود و ممنوع.
مشروبات الکلی در خانه و البته در سرتاسر منطقه قدغن بود.
خانواده ما خانوادهای بود که مادر خانواده در هر موضوع مهمی دیده میشد اما شنیده نمیشد و از دختر خانواده هم همین انتظار را داشتند. شهر ماتادور ایالت تگزاس با جمعیت نهصد هزار نفری خود به قدری منزوی بود که تعداد بسیار کمی از همسایههای ما در طول زندگی خود به شهر بزرگی سفر کردهبودند، سوار هواپیما شده بودند یا با یک مسیحی کاتولیک برخورد کرده بودند، چه برسد به یک یهودی یا مسلمان. این شیوهی زندگی شباهت اندکی به زندگی بیشتر آمریکاییها داشت اما بینهایت شبیه آن چیزی بود که در عربستان سعودی مشاهده کردم.
(هزارتوی سعودی/کارن الیوت هاوس/ص۱۳و۱۴)
رویکرد اوباما به دین که بسیار سکولار است در دوران ترامپ که موج فکری در آمریکا علیه این رویکرد شده بود باعث شد نگاه جدیدی به این مسئله توسط وی ارائه گردد. به نحوی که تغییر ذائقه جمعی به دین در آمریکا را پوشش داده و رضایت خاطر جمعی را پدید میآورد.
رابطه دین و سیاست از نگاه ترامپ
ترامپ در موضعی مورد پسند جوامع دینی، به نقش مهم دین در زندگی خود اشاره کرده است. حتی او کسب موفقیتهای فعلی خود را به دلیل توسل به انجیل بیان می کند، او کاملا هوشمندانه در پی جلب نظر قشر محافظهکار آمریکا است:
از من پرسیده شده که آیا انجیل در مشی سیاستهای عمومی من نقش موثری خواهد داشت؟…من کسی هستم که در واقع انجیل به من کمک کرده تا این که هستم، باشم.
در تجارت، بر اساس باورهای مذهبی تصمیمگیری نمیکنم، اما آن باورها در عالیترین شکل خود همواره با منند… در حقیقت باورهای مذهبی عمیقا ریشهدار ما، این کشور را بزرگ کردهاند.
این باور نهفته در درسهای کتاب مقدس، نقش موثر زیادی در رشد و موفقیت ما داشته است.
(چگونه عظمت را به آمریکا بازگردانیم/دونالد ترامپ/ص۱۵۱)
ترامپ که نیاز به فداکاری بسیاری از اقشار محافظه کار آمریکا دارد چرا که آمریکا بابت سیاستهای وی لازم است مدام در آمادهباش جنگی باشد پا را از این هم فراتر میگذارد.
درک نمیکنم چرا افرادی که انتظار دارند به عقاید و باورهایشان احترام گذاشته شود، احترامی برای عقاید دیگران قائل نیستند.به نظر میرسد هر هفته قانونی منفی در مسائل مرتبط با مسیحیت به تصویب میرسد. فکر میکنم این مسئله بسیار وقیحانه است، شدیدا وقیحانه.
رئیس جمهور باید در این خصوص اقدامی بکند. اگر لازم باشد که رئیسجمهور به خاطر این اقدامات از طریق سیستم قضایی عمل کند، باید این کار را انجام دهد. اما این رئیس جمهور این کار را نمیکند.
( چگونه عظمت را به آمریکا بازگردانیم/دونالد ترامپ/ ص۱۵۲)
اهمیت دین در سیاست (حتی ظاهری)
اما براستی چرا تا این حد دین برای حکومتهای حتی سکولار اهمیت دارد و برای حفظ و احترام آن به روشهای گوناگون تلاش میکنند؟
باید دقت داشت که دین عنصر مهمی در قوام ملی و قدرت جمعی است. در برابر تهاجم خارجی چرا باید یک ملت ایستادگی کند؟
یا چرا باید میان دو حاکم جانب یکی را گرفته و برایش فداکاری کند؟
اگر قدرت خارجی نه کاری به شرف و ناموس مردم داشته باشد و نه بخواهد دارایی آنها را بگیرد و صرفا دنبال این باشد جای حکومت مرکزی را بگیرد و فرمان براند و امپراتوریاش را وسعت دهد چرا باید مردم در برابرش ایستادگی کنند؟
تعصب مذهبی در کنار زبان ارزشی بوده که هویت، قدرت جمعی و احترام ملتها را حفظ کرده و مردم خود را جزو یک «ما» مشترک با گذشتهای مشترک در برابر دیگری تعریف کردهاند.
در طول تاریخ طولانی بشر، تودهها، به ویژه کشاورزان از نظر سیاسی منفعل و نسبت به مسائل عمده بیتفاوت و یا به طور سنتی وفادار به قدرت حاکمه بودهاند.به جز در شرایط به نسبت خاص مانند مقابله با یک مذهب بیگانه و یا مقابله با مهاجمان که به زبان بیگانه سخن میگفتند یا در موارد بسیار کمیاب به هنگام نارضایتی کشاورزان توده مردم نسبت به مسائل سیاسی بیتفاوت بودند.
(خارج از کنترل/زبیگنیو برژینسکی/ص۳۵)
آنچه درباره اوباما و ترامپ خواندید پیش از این هم سابقه داشته و ریگان که محبوب ترامپ است نیز با سیاستهای مشابه به دین اهدافش را پیش برد.
بنیادگرایی مسیحی میتواند نیروی سیاسی چشمگیری باشد همان طور که تا به امروز نیز ایالات متحده نیرویی قدرتمند باقی ماندهاست؛پشتیبانی پروتستانها انجیلی در پیروزی ریگان جرج دبلیو بوش نقش تعیینکنندهای داشت.
(مبانی سیاست/استیون دی. تنسی و نایجل جکسون/ص۱۳۷)
این دست سیاستها البته مختص آمریکا و غرب نیست و در دوران موج اسلامگرایی در خاورمیانه، شخص سکولار سوسیالیستهایی عربی مثل صدام هم سعی کرد جهت حفظ قدرت و جلب حمایت تودهها و تعصب سازی علیه آمریکا رویکردش به مقوله دین را تغییر دهد.
( مبانی سیاست/استیون دی. تنسی و نایجل جکسون/ ص۱۳۹)
جاذبه سیاسی اسلام را میتوان به این صورت دید که سیاستمداران عملگرا، مانند صدام حسین در عراق، به آن به عنوان راهی برای جلب حمایت سیاسی روی آوردند.
پدیدآورنده : شایان اویسی