در مقاله حاضر جناب آقای اویسی بررسی کردهاند که همواره در طول تاریخ بشر، نوجویی و حرکت به سوی جلو تا حد زیادی در ارتباط با گذشته تاریخ و فرهنگ سیاست است اما این جهانبینی را نباید با ارتجاع اشتباه گرفت. اویسی نشان میدهد آنچه حرکت نوجویی را به سمت موفقیت سوق میدهد در حقیقت رجوع هوشمندانه به گذشته است نه ارتجاع افراطی.
رجوع به گذشته در حقیقت بازخوانی و بازتعریف گذشته است. در این مقاله خواهیم خواند اساسا آنچه در سنت جایی ندارد نمیتواند نیرو بیافریند، کسی نه آن را میپذیرد و ذهن خود را به آن عادت میدهد و نه حاضر به فداکاری برای آن است.
نوجویی و ترقی چه زمانی جوانه میزند؟
بشر به طور فردی و اجتماعی رویه و نگاهش به دنیا را وقتی تغییر میدهد که احساس کند آن نگاه و ساختار او را ضعیف کرده و دیگر توان حفظش را در دنیا ندارد.

نوع حکومتداری، علوم، تفکرات به دنیا، تقسیم کار و ثروت و… همیشه زمانی به چالش کشیده شدند که بشر احساس ضعف کرده! اما امر نو از کجا پدید میآید؟ آیا ناگهانی خلق میشود و همه به صِرف مطلوب بودن ظاهری آنرا میپذیرند؛ یا اینکه ریشه در گذشته دارد و بازتعریف میشود؟
دعوای میان نو و کهنه همواره دعوای بین قدرت مسلط و تفکر در طلب قدرت نیست! گاه دو تفکر در طلب قدرت با یکدیگر درگیر میشوند. حال رابطه این دو با گذشته و تفکرات بیگانه جنگهای فکری را ایجاد میکند.
تمیز رجوع و ارتجاع
آیا هر رجوع به گذشتهای ارتجاع نام دارد؟ آیا ترقی و حرکت روبه جلو با ستیز با گذشته مهیا میشود؟ پرچالشترین بحث در قرون جدید و البته در جهان مسلمان طی دویست سال گذشته همین بوده که نو و کهنه، ارتجاع و ترقی، مفاهیمی ازین دست به چه مکاتب و جریانهای فلسفی و سیاسی قابل نسبت دادن است.

آیا هر رجوع به گذشتهای ارتجاع است و یا هر چیز نویی مترقی است؟ در قرون جدید، واژه ارتجاع حکم واژه کافر و واژه مترقی حکم واژه رستگاری و ایمان را در قرون وسطی پیدا کرد.
ارزشها و ضد ارزشهایی که صرفا نام عوض کردند و کارکردشان در دین نوین به مانند قبل یکسان است و آن کارکرد تکفیر و سرزنش است. برای شروع کار بهتر است به این بپردازیم قرون جدید غربی رابطهشان با گذشته چگونه بوده!
رابطه قرون جدید، با گذشته | بازخوانی و بازتعریف
نینا برتون در اثر خود که درباره اراسموس نوشته، در این رابطه مطلب جالبی را مطرح کردهاست؛ وی در شرح قرون جدید یا همان رنسانس که اراسموس جزو پیشگامان آن است این گونه نوجویی آن عصر و ربطش با گذشته را شرح میدهد.
بیشتر وقتها نوزایی را به شکل پیکان نقش میکنند، در حالی که نوزایی را باید به سان چرخ تصور کرد. چرخ دور خود میچرخد و همزمان به جلو حرکت میکند، درست مثل گردش زمین و چرخش روز و سال. هیچ روزی با روز دیگر کاملا یکسان نیست، اما به اندازه کافی به هم شباهت دارند که آنها را یک چیز بدانیم. در واقع آنچه اراسموس در ایتالیای رویایی خود میجست نزدیک شدن به نوعی آغاز فرهنگی بود. در طول رنسانس مشخص شده بود که به کمک کتاب میتوان دوران باستان را با عصر جدید پیوند داد. نویسندگان برای ساختن واژگان جدید غالبا از متون باستانی استفاده میکردند و گاهی وقتها نیز پارهای از آثار باستانی را در نوشتههای نو میگنجاندند. بازیافت و استفاده مجدد، اندیشهای کارآمد و جاافتاده است. از کوتهاندیشی و محدودساختن خود به یک عصر هرگز جیزی جالب پدید نمیآید.
نینا برتون
(نواختر کهکشان گوتنبرگ/نینا برتون/ص۶۹)
از متن بالا میتوان فهمید نوجویی رنسانس و قرون جدید گره خورده به بازخوانی و بازتعریف گذشته. انگار بشر میدانست آن دوران چه میخواهد اما به دنبال مشابه آن در گذشته بود (مفهومی که در تمام کتب تاریخی آورده شده که بازگشت به سنت پیشا سقراطی، محرک تحول آن دوران بوده).
چرا همواره بشر به گذشته نگاه میکند؟
اما چرا بشر آن دوران آنچه مطلوبش بود را از زبان خودش نمیگفت؟ چرا به دنبال ریشههای آن در گذشته بود؟ اساسا بشر هر وقت خود را ضعیف یافت و یا احساس ضعف کرد دست به تغییر قوانین و رویکرد خود میزند. ولی از نیستی، هستی پدید نمیآید بلکه از میراث گذشته خود را نیرومند میکند.

اساسا آنچه در سنت جایی ندارد نمیتواند نیرو بیافریند، کسی نه آن را میپذیرد و ذهن خود را به آن عادت میدهد و نه حاضر به فداکاری برای آن است.
خواه یک مفهوم سیاسی باشد و یا یک مفهوم علمی! حتی روسو وقتی خواست نظم اجتماعی و ساختار سیاسی نو در کتاب مشهورش “قرارداد اجتماعی” بازتعریف کند این را خوب میدانست و آگاه بود.
نظر به اینکه هیئت حاکمه به غیر از قوه مقننه نیروی دیگری برای بقای خود ندارد، فقط طبق قوانین اقدام میکند؛ و چون قوانین اعمال رسمی ارادهی عمومی است، هیئت حاکمه وقتی میتواند اقدام کند که ملت اجتماع کرده باشد.
میگویند ملت اجتماع کرده! چه پندار باطلی! امروز این امر ممکن است پندار باطلی به نظر آید اما در دوهزار سال قبل چنین نبودهاست: آیا طبیعت انسانها تغییر کردهاست؟…
من از جمهوریهای یونان باستان سخن به میان نخواهمآورد، اما جمهوری روم به عقیدهی من حکومت باشکوهی بود و شهر روم نیز شهر با عظمتی بود. آخرین سرشماری نشان داد چهارصدهزار شهروند مسلح در روم و در سراسر امپراتوری رومی چهار میلیون شهروند، بیمحاسبه اتباع عادی، بیگانگان، زنها، بچهها و بردگان، زندگی میکردند
(قرارداد اجتماعی/کتاب سوم/فصل ۱۲)
ارجاع به گذشته حتی در مورد پیشرفتهای علمی
روسو میدانست چه ساختاری مطلوبش است اما میدانست امر نو بدون تکیه بر گذشته نیرو و رشادتی تولید نمیکند و کسانی حاضر به وقف خود برای آن نیستند. این فقط در سیاست محدود نمیشود. علم نیز با همه عظمت و قطعیت نیز چنین است. بسیاری از بزرگان عالم علم و نظریات عظیم وقتی توانستند ابراز عقیده کنند و مورد قبول واقع شوند که جایی در میراث فکری کهن داشته باشند. به مطلب زیر توجه کنید.
ارشمیدس در نامهای خطاب به گلون پادشاه سیراکوز مینویسد: آریستارخوس ساموسی کتابی نوشته است که فرضیههای آن در اصل به این نتیجه میرسند که جهان به مراتب از حدودی که امروزه برای آن شناختهایم بزرگتر است. فرضیههای او حاکی از این است که ستارگان و خورشید ثابت هستند، زمین روی مدار مدوری به دور خورشید میگردد و خورشید در مرکز مدار قرار گرفتهاست… کشف همین نکته که یک یونانی چنین اندیشهای داشتهاست به کپرنیک جرأت داد که آن را از نو احیا کند.
در عصر رنسانس عصر زندگی کپرنیک عقیده بر این بود که اگر اعتقادی مورد قبول کسانی از متقدمان بودهاست، صحیح است ولی اگر مورد عنایت هیچ متقدمی نبودهاست، شایسته احترام نیست. از این رو من تردید میکنم که کپرنیک جز به اتکای آریستارخوس که عقیدهاش تا زمان احیای مجدد تعلیمات کلاسیک به فراموشی سپرده شده بود، میتوانست کپرنیک بشود که بود.
(جهانبینی علمی/برتراند راسل/ص۳۸)
البته این رویه به حدی از افراط رسید که داد بسیاری از بزرگان تفکر را درآورد. انگار که هر چه ما میدانیم قبلا گفته شده و بشر در دایرهای تاریخی سرگردان شده و کشف گذشته و ستایش آن در زمان حال یک رویه است.
هستند دانشمندانی که تاریخ فلسفه (قدیم یا جدید) همان فلسفه آنان است، این تمهیدات برای اینگونه کسان نوشته نشدهاست. اینان باید منتظر بمانند تا آنان که رنج تحصیل حکمت را از سرچشمه آن بر خود هموار ساختهاند سعی خود را به ثمر برسانند تا آنگاه نوبت بدیشان رسد؛ که اهل عالم را از آنچه روی داده با خبر سازند.
به اعتقاد ایشان سخنی نتوان گفت که پیشینیان نگفته باشند و به راستی این اعتقاد را چونان یک پیشگویی تخلفناپذیر در حق هر آنچه در آینده نیز به ظهور خواهد رسید اظهار میکنند و از آنجا که بشر در طی قرون متمادی در باب مطالب متعدد مختلف به انحا گوناگون بحث کرده است بعید است برای هر سخن تازهای نتوان گفتهای از قدما پیدا کرد که از جهتی با آن شباهت نداشته باشد .
(تمهیدات/امانوئل کانت/مقدمه/ص۸۳)
ضعف نوجویی در ایران | فروغی و تقیزاده تا حدی موفق
با شکست ایران در جنگ با روسها، ایرانیها ضعف خود را در این دیدند که روسها از زمان پتر دست به اصلاحات ساختاری زده و خود را غربی کردهاند.
اما بحران اصلی ایرانیها این بود که وقتی چیزی در گذشته ریشه ندارد نمیتواند مورد پذیرش آحاد جامعه قرار گیرد و کسی در راه آن فداکاری نخواهد کرد. چه علوم نوین، چه ساختار نظامی و اقتصادی و البته سیاسی تا زمانی که نتوان مشابه امر نو را در گذشته یافت، عملی نیست.
حتی در زمانی که رضاشاه تمام نیروهای مخالف نوجویی را اعم از برخی روحانیون، خانها و اشراف قجری و متعصبان کنار زد باز هم تحول انگار نشدنی بود. هرچند ایران با این نوسازیها قوی شد و نیرو گرفت اما یک جای کار تکمیل نبود.
تقیزاده و فروغی در ایران جزو این دست افراد بودند که پی به نقش وجود امر نو در گذشته در پذیرش عمومی امر نو برده بودند.
تقیزاده که میدانست کاهش قدرت مرکزی و افزایش مشارکت سیاسی عامل اصلی دموکراسی و ایجاد ترقی و از میان بردن فساد است، با الگو از غرب مدرن سعی در تغییر این وضع داشت و در سنت اسلامی تلاش کرد چیزی برای این کمبود بیابد.

در تمام تاریخ بشر بین اجتماعات مختلف عالم، قدرت مطلقه و حکومت با زورمندان بود و شدت یا کمی ستمکاری و بیعدالتی فقط بسته به فطرت حکمران بود و افراط طمع، شهوات یا خداپرستی آنان در سرنوشت مردم تاثیر داشت.
حکومتها همه استبدادی بود و اگر گاهی امیری عادل ظهور میکرد آن عدالت نیز بسته به دلخواه و سلیقه او بود نه از عدم قدرت بر ظلم و مقاومت مظلومین.
البته در اسلام در عهد خلفای راشدین افکار عامه مسلمین دخالت و تاثیر معتدبه در روش امرا داشته و داستان بیانات عمر بن خطاب در موقع جلوس به مسند خلافت معروف است که گفت: این امر را به من تفویض کردید و من بهترین شما نیستم و اگر در روش من کجی دیدید آنرا راست کنید. و عربی بلند شد و شمشیر از نیام کشید و گفت اگر ما در تو انحرافی دیدیم آنرا با شمشیرهای خود راست میکنیم و عمر گفت شکر میکنم خدای تعالی را که در امت محمد هستند کسانی که انحراف عمر را با شمشیر راست میکنند. در تاریخ قرون اولی و وسطی جز از حکومت استبدادی چیزی وجود نداشته مگر در بعضی ادوار در یونان و روم یعنی در قرن پنجم قبل از میلاد مسیح و بلافصل بعد از آن
(مجموعه آثار سید حسن تقیزاده/جلد اول/ مشروطیت/ص۱۸)
فروغی نیز همانند تقیزاده سعی در ایجاد یک نشاط و تحرک فرهنگی داشت. الگو و مدل مشابهی در غرب که یونان و روم را مبدا قرار دادند وی سعی کرد در سنت خودمان بیابد.
کسانی که از احوال اروپائیان آگاه هستند میدانند که آغاز ترقی کامل و سریع ملل اروپا از زمانی است که در تاریخ آن اقلیم رنسانس خوانده میشود و این کلمه به معنی تجدد حیاتست . مراد تجدد حیات ادبی و صنعتی است چرا که ملل اروپا که تا آن زمان از خود ادبیات قابل اعتنا نداشتند در آن هنگام موجبات که شرحش مفصل و در تواریخ مسطور است به ادبیات و صنایع یونان و روم قدیم پی بردند و چنان مهم و گرانبها یافتند که تعلیم آنرا اساس تربیت ملی خود قرار دادند و این روش تا کنون باقی است
(مقالات فروغی/جلد اول/ص۲۲۴)