در کل طول تاریخ بشریت آرزوی هر حاکم سیاسی افزایش وسعت قلمرو و ثبات و حفظ قدرت بوده و سیاست نیز اساسا تجربهها و دانشی است که حاکم را درین مسیر یاری میدهد.
اما هیچ فرم حکومتداری یا خاندان و سلسلهای نتوانسته ابدی باشد و بتواند مانع تحولات فکری مردمش و تغییرات قدرتهای منطقهای و بینالمللی شود.
امپراتوری ساسانی بعد از ۴۲۷ سال، خلافت عباسی بعد از ۵۰۸ سال و خلافت عثمانی بعد از ۶۲۴ سال فروپاشیدند!
دموکراسی آتن در یونان باستان دیری نپایید و آلمان و ایتالیا لیبرال دموکرات کمی بعد از جنگ جهانی اول در دام نازیسم و فاشیسم افتادند و شاید کسی فکرش را نمیکرد که امپراتوری شوروی کمتر از یک قرن عمر کند ولی در ۷۴ سالگی انقلاب اکتبر این امپراتوری سقوط کرد! در همین بازههای زمانی بارها جنگ قدرت، شورش، حمله خارجی و بیثباتی برای این امپراتوریها نیز پدید آمد و تا مرز نابودی رفتند.
ثبات حکومت | کنترل افکار
استبداد و جامعه بسته همواره راهی بوده تا حکومتها بتوانند ثبات داخلی را تضمین کنند. کنترل افکار با سانسور و دولتی کردن و وابستهسازی رسانهها و محدودیت بر اقدامات افراد با سرکوب از جمله این اقدامات برای حفظ ثبات بوده است.

اینکه مردم با افکار مخالف دیدگاه حکومتی آشنا نشوند و نسبت به وضعیت خود در جهان آگاه نشوند و کسی نتواند عملی مخالف میل حاکم انجام دهد و اعتماد عمومی کاهش و ترس عمومی از سرکوب افزایش بیابد و قدرت نظامی و اقتصادی و رسانه در دست نیروهای وفادار حاکم قرار گیرد و بر اساس توانایی افراد جامعه ارائه نگردد و نظام آموزشی به شدت نظارت شود همه و همه برای تضمین ثبات سیاسی بوده و حکام مستبد امید داشتند تا بتوانند افکار و اعمال مردم تحت سیطره خود و نسلهای آینده را کنترل کنند.
تمنای ثبات سیاسی افسانه سیسیفوس است
با این تفاسیر میتوان گفت تمنای ثبات داخلی و رسیدن به صلح پایدار در میان حاکمان ملل همانند آن است که سیسیفوس (سیزیف) سنگش سقوط نکند.
اما افسانه سیسیفوس چه بوده؟ شاهی فریبلکار و دروغگو با نام سیسیفوس به عنوان مجازاتی برای فریبکاریهایش، مجبور به حمل تخته سنگی بزرگ به بالای شیبی تند گردید. تدارک یک تنبیه عجیب و وحشتناک برای سیسیفوس به این دلیل بود که وی گستاخانه عقیده داشت که در زیرکی از زئوس نیز پیشی گرفتهاست.
بر این اساس زئوس زیرکی خود را در طلسم کردن صخره نشان میدهد تا قبل از رسیدن به قله دوباره به پایین بغلتد و به این طریق سیسیفوس را به تلاشی بیحاصل و بیپایان و یک ناکامی ابدی میسپارد.

تمنای ثبات سیاسی و حفظ قدرت هم مانند این است که سیسیفوس بتواند مانع غلتیدن سنگش به پایین صخره شود. شاید روایت روسو درین باره گویای همه ماجرا باشد.
(قرارداد اجتماعی/ژان ژاک روسو/کتاب سوم/فصل۱۱)
«مرگ سرنوشت طبیعی و اجتنابناپذیر حتی بهترین حکومتهاست. وقتی اسپارت و روم نابود میشوند، دیگر چه دولتی میتواند در جهان انتظار عمر جاویدان را داشته باشد.
اگر میخواهیم نهادی باثبات ایجاد کنیم نباید در فکر این باشیم که ابدی باشد. برای آنکه موفق شویم نباید در جستوجوی ناممکن باشیم، نباید توقع داشتهباشیم کار انسانی از استحکام برخوردار باشد که امور انسانی نمیتواند واجد آن باشد»
(فیلسوفان یونان/دیوگنس لائرتیوس/ص۳۸۲)
باید اعتراف کرد میل به ثبات و عدم تغییر ابدی ساختار قدرت، نشدنی است و تلاش در جهت آن همانند اقدام سیسیفوس است. در کل، ثبات در چه چیزی اصلا وجود دارد که توقع داشته باشیم در قدرت وجود داشته باشد؟ شاید بهترین روایت از این مسئله را در فلسفه هراکلیتوس فیلسوف پیشاسقراطی مشهور بتوان یافت.
«همهچیز به سبب نزاع میان نیروهای متضاد به وجود میآید، و تمام چیزها مانند نهر جاری هستند»
آنچه خواندید دیوگنس درباره افکار هراکلیتوس فیلسوف پیشاسقراطی گفته. وی از فیلسوفانی بود که بر تغییر و عدم ثبات تاکید ویژه داشت.
چرا ثبات در امور انسانی نشدنی است!؟
اما بشر همواره به دنبال عکس این اساس یعنی ثبات بوده. اما چرا ثبات در امور انسانی همانند امور طبیعت و جهان نشدنی است؟
چرا پایانی برای تاریخ نمیتوان متصور بود؟
یعنی قدرت سیاسی دیگر بین ملتها جابهجا نشود و یک فرم مملکتداری در همه جهان برقرار شود؟ شاید ایراد از طبع بشر است. درک بشر از مفاهیم لذت و درد (عوامل حرکت بشر به سمت اهداف مختلف از جمله آرمانهای سیاسی) در تضاد با ثبات است.

اساسا اگر بشر به دنبال فرم مطلوب باشد حفظ یک وضعیت خوب، از خودش درد و رنج حاصل میکند. حالتی که لذت در تقابل با ثبات است!
سقراط: مواردی هم میتوان پیدا کرد که در آنها احساس لذت و درد جسمی و روحی بهم آمیختهاند و ما آنها را گاه لذت مینامیم و گاه درد.گاه پیش میآید که آدمی در حال اختلال نظم بدن یا در هنگام باز یافتن تندرستی دو احساس متضاد را با هم دارد: مثلا وقتی که ما در سرمای سخت خود را گرم میکنیم، یا در گرمای سخت خود را خنک میکنیم یعنی میکوشیم از یک احساس بگریزیم و احساس دیگری بدست آوریم، نوعی شیرینی آمیخته به تلخی به ما دست میدهد که چون زمان درازی ادامه یابد، نخست تحریک ناراحتکننده چای را سبب میگردد و سپس اضطراب شدیدی پدید میآورد.
(رساله فیلبس/افلاطون/دوره شش جلدی آثار افلاطون جلد ششم ص۱۷۸۷)
از سویی روند عالم نیز همین بوده. انگار که اساسا لذت بیدرد نمیآید و این دو کنار هم هستند و انگار خیر مجزا از شر وجود ندارد. چیزی که یک پند یا نظر ساده نیست و نباید ساده از کنارش گذشت.
سقراط حکیم:آنچه مردمان رنج و راحتی مینامند رابطهی عجیبی با یکدیگر دارند. گرچه هرگز یک جا گرد نمیآیند ولی همین که آدمی به یکی رسید ناچار باید در انتظار دیگری باشد چنانکه گویی آن دو را بهم بستهاند
(رساله فایدون/افلاطون/دوره چهار جلدی/جلد اول/ص۴۵۶)
این مطالب صرفا تفکرات پراکنده فلسفی عهد باستان نیستند. در علوم نوین هم به این مسئله توجه شده است.
سیاستهای کلان اقتصادی و سیاسی | درک لذت و درد
درک لذت و درد بشر به نوعی اساس سیاستهای کلان اقتصادی است و تغییرات سیاست اقتصادی نباید به نحوی پیش برود که باعث بیثباتی و شورش شود و این همه متکی به درک سیاستگذار از لذت و درد عمومی و آستانه تحمل جمعی است.
از سویی درک لذت به نحوی نسبی است و در طول زمان و نسبت به هر شرایط پیشین و روند رو به جلو لذت و درد تعریف میشود و به خودی خود شرایط یا چیزی لذت تولید نمیکند.
(کمبود/سندهیل مولای ناتان/ص۱۳۴)
ارنست وبر نشان داد که ادراک بسیار نسبی است. برای مثال چشم یک نورسنج نیست بلکه روشنایی را نسبت به پسزمینه درک میکند. وقتی در غاری تاریک هستید، کبریتی ساده میتواند نور درخشانی تولید کند، چنان درخشان که اطرافمان را روشن کند. همان کبریت در عصری آفتابی در کافهای در هوای آزاد به ندرت به چشم میآید
درک ما از درد و لذت گذشتگان نیز محرک اعمال ما برای آینده است. هر آنچه از آینده بخواهیم را در گذشته میجوییم انگار که بشر برای حرکت به جلو نیاز به نیروی نوستالژی دارد.
اما از اساس درک ما از لذت و درد گذشتگان که محرک جنبشها و آرزوهایمان است به نوعی بیاساس است اما محرک و بانی اقدامات جمعی کلان تاریخ بشر بوده.
به نظر مسلم میآید که ما در تمدن امروزیمان احساس خشنودی نمیکنیم. اما بسیار مشکل میتوان دانست که انسانهای اعصار گذشته سعادتمندتر بودهاند یا نه، و اگر بودهاند به چه اندازه و شرایط فرهنگی آنان در سعادتشان چه سهمی داشته است.گرایش ما همیشه این خواهد بود که شوربختی مردم را به طور عینی درک کنیم، یعنی خود را با خواستهها و حساسیتهایمان در شرایط آنان قرار دهیم و سپس ببینیم که آنان در چه شرایطی احساس سعادت یا بیسعادتی میکردهاند؟
این نحوهی دید که به علت نادیدهگرفتن تنوع حساسیتهای ذهنی به ظاهر طرز دیدی عینی است، در واقع ذهنیترین نحوهی دید ممکن است، زیرا وضعیت روحی فرد را جایگزین وضعیتهای روحی ناشناخته دیگر میکند.
اما سعادت امری کاملا ذهنی است. موقعیتهای معینی مانند موقعیت یک برده پاروزن کشتیهای جنگی در قرون وسطی، موقعیت یک دهقان در جنگ سی ساله، یک قربانی انکیزیسیون مقدس یا یک یهودی منتظر تعقیب هر چند برایمان وحشتناک باشد، باز هم ممکن نیست بتوانیم خود را به جای آنان بگذاریم و تغییراتی را حدس بزنیم که کمحسی اولیه، کم حس شدن تدریجی، دیدگاهها و انتظاراتشان، انواع شدید و خفیف تخدیر حواس در ادراک لذت و رنج، چه حالی در آنان ایجاد کردهاست. در شرایط رنج بسیار شدید، مکانیسمهای روانی معینی که حفاظت کنندهاند فعال میشوند. به نظرم ادامه دادن به بحث درباره این جنبه مسئله بیثمر است.
(تمدن و ملالتهای آن/زیگموند فروید/ص۵۱)
عدمثبات | تفاوت در رویکرد فهم بشر از دنیا
همه اینها گواهی میدهد بشر اساسا ثباتی که آرزویش را دارد برایش درد و رنج میآفریند و بشر خلقیات و امیالش هم ثباتی ندارد بابت همین در امر سیاسی نیز هیچگاه ثباتی در کار نبوده و میل انسانها در تغییر و تحول است و به تبع آن آرمانهای سیاسی گوناگونی پدید میآید و این صرفا برای فروپاشی از داخل است.
ماجرای بیثباتی سیاسی شاید فراتر از درک لذت و درد بشر است!
بنیان فاهمه بشر و خصوصا کشف حقیقت که بانی تضاد آرا و کشاکشهای دینی و سیاسی هست هم حالتی مشابه درک لذت دارد. چیزی که ارسطو به خوبی آن را تبیین کرده.

تحقیق درباره حقیقت از یک جهت دشوار است و از یک جهت آسان. این واقعیت از اینجا پیداست که هیچ فردی نمیتواند به حقیقت به قدر کافی دست بیابد و با اینهمه حقیقت از نظر همه آدمیان پنهان نمیماند، بلکه هر کسی درباره طبیعت اشیا سخنی مطابق حقیقت میگوید و در حالی که هر یک از ما به تنهایی در کشف حقیقت سهمی ندارد یا سهمی اندک دارد چون همه سخنانی را که افراد درباره حقیقت میگویند در یک جا گرد میآوریم مقدار قابل توجهی سخن درست درباره حقیقت به دست میآید.از این جهت به مصداق آن مثل که [درِ خانه بر هیچ کس پنهان نمیماند] یافتن حقیقت آسان مینماید. ولی این واقعیت که ممکن است ما با وجود دریافتن کل یک حقیقت از یافتن جز خاصی از آن که مطلوب ماست ناتوان باشیم دشواری کار را نشان میدهد.
چون دشواری از دو منشا ناشی میتواند بود،شاید علت دشواری مورد بحث در خود ما باشد نه در امور و اشیا. چه همان حالتی را که چشم خفاش در برابر روشنایی روز دارد، خرد موجود در نفس ما در برابر اشیایی دارد که بر حسب طبیعتشان آشکارترین اشیااند.
(متافیزیک/ارسطو/ص۷۳)
فاهمه بشر و رابطهاش با جهان بیرون عامل ظهور تفکرات متعدد فلسفی بوده است.
کشاکش حاصل از رابطه ذهن با عین که بحث و جریان غالب مناقشات فلسفی مدرن بوده دقیقا از همین مطلب که ارسطو درباره درک کارکرد فاهمه در اثرش آورده، پدید آمده است.
واقعگرایی مستقیم: اشیایی خارجی وجود دارند که مستقل از اذهان ما وجود دارند و میتوانیم با حواس خودمان مستقیما آنها را ادراک کنیم. با این حال بسیاری از ویژگیهایی که نیز ظاهرا واجد آنهاست در واقع ساخته نحوه عملکرد اندامهای حسی و ادراکی ما هستند.فیلسوفان متعددی استدلالهایی و از جمله استدلالهای ما در در این بخش را برای نشان دادن این نکته به کار گرفتهاند که ما مستقیما اشیا را در جهان اطرافمان ادراک نمیکنیم، بلکه بازنماییای از این اشیا در ذهن ما ایجاد میشود.
(فلسفه علم/جیمز لیدیمن/ص۱۷۴)
مثالهای متعددی فیلسوفان ایدهالیست در اثبات ادعای خود مبنی بر تفاوت فاهمه ما با امور واقع و خارجی آورده اند. ادعایی مبنی بر آنکه حقایق بیواسطه و بدون تصرف اندامهای حسی به ما نمیرسند.
بارکلی مثال معروفی را درباره سه تشت آب مطرح میکند که یکی بسیار سرد، یکی بسیار گرم و دیگری هم دمای اتاق است.
اگر دستتان را در ظرف آب گرم بگذارید و سپس آن را در ظرفی که همدمای اتاق است قرار دهید، آب ظرف دوم سرد به نظر میرسد، در حالی که اگر دستتان را ابتدا در ظرف آب سرد قرار دهید سپس در ظرفی که همدمای اتاق است بگذارید، آب ظرف اخیر گرم به نظر میرسد.
بنابراین گرمایی که احساس میکنید، مستقیما با ویژگیای از آب متناظر نیست. به نحوی مشابه ظاهرا علم مدرن به ما میگوید که دیدن رنگ محصول فرآیند پیچیدهای از شکست نور است و رنگهایی که میبینیم با ویژگیهای بسیط اشیا متناظر نیستند.
(فلسفه علم/جیمز لیدیمن/ص169)
این مطالبی که در بالا آوردیم در اثبات و پذیرش گفته فیلسوفان ایدهالیست نیست بلکه صرفا هدف این بود تا نشان دهیم رویکرد به فهم انسان از عالم نیز دارای مکاتب و مناقشات گوناگون است و یکی از همین نگرشها شاید بتواند بگوید علت عدم فهم مشترک عمومی از جهان و حقایق آن چه است! هر چند همین رویکرد بیثباتیهای متعدد در اروپا پدید آورد.
عدمثبات بشر | بحران علیت
یک مسئله دیگر در همین رابطه، به غیر از درک لذت و فهم حقیقت، بحران علیت است.

در امور انسانی و خصوصا سیاسی یافتن علت مشکلات، بانی ظهور تفکرات مختلف است. اما چون هر چیزی را میتوان به هر چیزی درین بخش از تفکرات بشر ربط داد و هر چیزی که دلمان خواست را به چیز دیگر ربط و محکوم کنیم تنوع آرا بسیار زیاد میشود. ریشه این بحران را دیوید هیوم به خوبی شرح داده است:
همه موضوعات کاوش یا استدلال بشری را میتوان به نحوی طبیعی به دو نوع تقسیم کرد که عبارت باشند از روابط بین ایدهها و امور واقع.علوم هندسه و جبر و حساب از نوع اولاند؛ به طور خلاصه هر حکمی که به لحاظ شهودی یا به صورت برهانی قطعی باشد. اینکه مربع وتر مساوی است با مربع دو ضلع، گزارهای است که رابطهای بین اشکال را بیان میکند. اینکه سه ضرب در پنج مساوی است با نصف سی، رابطهای بین اعداد را بیان میکند. گزارههای از این نوع با صرف کنش اندیشه کشفشدنیاند، بدون وابستگی به اینکه چه چیزی در کجای عالم موجود است. حتی اگر هروز دایرهای یا مثلثی در طبیعت نمیبود، حقایق کی که اقلیدس برایشان برهان اقامه کردهاست، تا ابد قطعیت و وضوحشان را حفظ میکردند.
(کاوشی در خصوص فهم بشری/دیدید هیوم/بخش چهارم/ص۳۳)
امور واقع که دومین موضوع استدلال بشری هستند به همان نحو، مسلم نمیشوند؛ شواهدمان برای صدقشان هم، هر قدر که قوی، ماهیتی مثل نوع پیشگفته ندارند. خلاف هر امر واقع، هنوز ممکن است؛ بدین سبب که هرگز نمیتواند مستلزم تناقضی باشد و ذهن با همان آسانی و تمایزی تصورش میکند که گویی همواره با طبیعت همخوان بوده است. اینکه خورشید فردا طلوع نخواهد کرد گزارهای است که کمتر از این حکم، درکشدنی نیست که خورشید طلوع خواهد کرد و مستلزم تناقضی بیش از آن هم نیست. بنابراین بیهوده خواهد بود کوششمان برای اقامه برهان برای کذبش
مثالهایی تاریخی از بحران علیت | بیثباتی افکار نسبت به دین
اکنون ذکر چند مثال درین باره از تاریخ بشر گویای ادعای ماست. بیثباتیهای امیال اجتماعی که تحولات بزرگ تاریخ را رقم زده است. ابتدا سری به آغاز موج مسیحیت میزنیم آن هم در روم باستان.

(اروپا چگونه مسیحی شد/پتر براون/ص۴۹)
مسیحیت(در قرن سوم میلادی و آغاز رسمی شدنش در روم) در شاکلهی یک نهضت غیرعادی دموکراتیک و بس آتیهدار معرفی میشد. از آنجا که تصورات امروزی ما به تاثیر از قرون متمادی مواعظ و مباحث کلامی مسیحیت اشباع و انباشته شده، لذا درک و پذیرش این نکته برای ما دشوار است که جهانبینی مسیحی در آن دوران از چه تازگی و طراوتی برخوردار بوده است.
این شور مسیحیت در روم باستان را با شور دینگریزی رنسانسی و البته انقلاب کبیر فرانسه باید مقایسه کرد! هر چند فاصله زمانی هزار ساله است اما درین بین هم نهضتها و جنبشهایی از درون در مسیحیت رخ داده و جریانها و قرائتهای گوناگونی از آن ایجاد شده است
(انقلاب فرانسه و رژیم پیش از آن/الکسی دوتوکویل/ص۳۱و۳۲)
یکی از نخستین اقدامهای جنبش انقلابی فرانسه، حملهی هماهنگ به کلیسا بود و در میان سوداهایی که انقلاب برانگیخته بود، نخستین سودایی که سربرکشید و آخرین سودایی که فروکش کرد، سرشتی ضددینی داشت. حتی پس از آنکه پافشاری برای دستیابی به یک آزادی نوین فروکش کرده بود و فرانسویان دیگر چیزی بهتر از زندگی در آرامش را خواستار نبودند، شورش علیه اقتدار کلیسا به هیچ روی پایان نگرفته بود…با این همه که گفتهآمد، امروزه به آسانی میتوان دریافت که مبارزه علیه انواع گوناگون دین برای انقلاب فرانسه یک پدیدهی تصادفی جذاب ولی گذرا بود و احساس ضددینی آن، چیزی جز یک واکنش ناپایدار ایدئولوژیها عواطف و رویدادهای مسبب انقلاب نبود و به هیچ روی یکی از برنامههای اساسی انقلاب فرانسه به شمار نمیآمد.
این میل دینگریزی در پیش از انقلاب هم دوامی طولانی نداشت. چیزی که شاید علتش همانی باشد که توکویل میگوید اما در کل آنچه مهم است تحولات روحی و میل سرکش انسانها است.
(انقلاب فرانسه و رژیم پیش از آن/الکسی دوتوکویل/ص۳۲)
فیلسوفان با شدت هر چه بیشتر به کلیسا تاختند؛ آنها علیه روحانیت، سلسله مراتب، نهادها و جزمهای کلیسایی داد سخن میدادند و میکوشیدند که به قلب دیانت مسیحی حمله برند و بنیادهای اعتقاد مسیحی را سست سازند. این بخش از فلسفهی سده هجدهم چون از شرایط ویژهای سرچشمه گرفتهبود که بعدها انقلاب آن شرایط را نابود کرد، به محض از میان رفتن آن شرایط، جاذبهاش را از دست داد و میتوان گفت که در پیروزیاش تحلیل رفت»
به طور کلی هم میتوان تحولات نگرش به دین در قرن بیستم را اینگونه شرح داد که کاملا گویای مدعای ماست. آنچه درباره دین گریزی فرانسوی آوردیم در قرن بیستم و در کل اروپا طی نیم قرن اتفاق افتاد.
در قرن بیستم عدهی زیادی از دین سنتی فاصله گرفتند، چون وقتی فهمیدند که از نسل میمونها هستند و میتوانند با قطار سفر کنند و با تلفن حرف بزنند و با زیردریایی به زیر دریا بروند،کمکم از دین رویگردان شدند و کمتر و کمتر به کلیسا رفتند و به این نتیجه رسیدند که خدایی در کار نیست و دین آدمها را در جهل و تاریکی نگه میدارد و طرفدار پوزیتیویسم شدند.پوزیتیویسم یک آموزهی فلسفی بود که میگفت داوری انسانی و فهم پدیدهها نتیجهی علوم طبیعی و علوم اجتماعی است و یگانه حقیقت آن حقیقتی است که قابل اثبات از طریق علم باشد و متافیزیک چرت و چرند است…هر چه زمان بیشتری میگذشت پوزیتیویسم بیشتر و بیشتر جاذبهاش را از دست میداد، چون مردم نمیدانستند با پیشرفتها و زیردریاییها و بمب اتمی چه کنند و کمکم به این فکر افتادند که آیا بهتر نیست بالاخره به یک امر استعلایی دست یابند. و برخی از دانشمندان هم گفتند که تحقیق علمی هیچ بختی برای اثبات عدم وجود خدا ندارد
(شهرفرنگ اروپا/پاتریک اوئورژدنیک/ص۱۵و۱۶)
بیثباتی افکار به دین | مورد اسلام
این بیثباتی افکار عمومی غرب به دین، در جهان اسلام هم مشهود است. اسلامگرایی و میل به تشکیل حکومت دینی هم بین مردم یک زمانی بیرونق بود و در مدت زمان کوتاهی هواداران بسیاری پیدا کرد. مثلا دوره رضا شاه و دهه چهل خورشیدی اوج بی اقبالی عمومی در ایران به اسلامگرایی بود. خاطرات روحانیون از آن دوران نیز گویای همین است.
(صحیفه امام/جلد۷/ص۷۵) به تاریخ ۱۳۵۸/۲/۱
مرحوم حاج شیخ عباس تهرانی نقل کرد:که من در اراک بودم و از آنجا میخواستم بیایم قم. رفتم اتومبیل بگیرم؛ شوفر گفت که ما دو طایفه را بنا گذاشتیم که سوار اتومبیل نکنیم:یکی فواحش یکی معممین! این در زمان آن خبیث اول(رضا شاه) بود که با روحانیون اینطور کرد. تبلیغاتش اینطور و اعمالش اینطور کرد.
موج اسلامگرایی وقتی در دهه پنجاه خورشیدی به ایران رسید هیچکس انتظار آن را نداشت. از شاه، دربار، ساواک و حتی شخص آیت الله خمینی.
برای آن که متوجه شویم آیتالله خمینی انتظار آن را نداشت میتوان از حرفهایش درباره جوانان و خصوصا دانشجویان این را فهمید که تا یک زمانی موج علیه اسلامگرایی بود خصوصا در میان دانشجویان
همین سه چهار روز پیش از این یک کاغذی از یکی از دانشجویان آمریکا برای من آمد که این یکی از جوانهایی است که من نمیشناسمش لکن ظاهر کلامش این بود که متدین است و متاسف است بر اوضاع.نوشتهاست که معالاسف اینجا، محصلین اینجا، دانشجویان اینجا میگویند که ما هر چه بدبختی داریم از اسلام است. ای دانشجوهای بیچاره! اسلامی که به شما معرفی از رادیو بشود که اسلام نیست؛ اسلامی که از روزنامهها شما خواندید که اسلام نیست.
(صحیفه امام/ جلد ۱/ص۳۸۰ و ۳۷۹) | به تاریخ ۱۳۴۳/۶/۱۸ مسجد اعظم قم
بیثباتی افکار به دین | خاورمیانه
در دهههای معاصر هم در سایر نقاط خاورمیانه میل به اسلامگرایی در تناوب بوده است.
بن لادن و الزرقاوی که قهرمان اعراب در جنگ با صلیبیها بودند چنان در افکار عمومی در مدت زمانی کوتاه افول کردند که برای بسیاری از سران سیاسی و تحلیلگران قابل درک نبود از جمله سران القاعده.

به مرور تصویر القاعده عراق در ذهن مهمترین حامیانش یعنی جوانان سنی مذهب تضعیف شد. جوئل ریبورن در کتاب معروفش تحت عنوان عراق بعد از آمریکا داستانی را نقل میکند که توسط یکی از فرماندهان پلیس در حبانیه به او گفتهشده بود. او روز قبل از کریسمس ۲۰۰۷، زمانی که از منزل خارج شد، از صحنهای که میدید، شگفتزده شد.چند نفر از جوانان دختر و پسر محله داشتند آتشبازی میکردند و مشروب میخوردند. اینها همه کارهای مسیحی بودند که القاعده ممنوع کرده بود. این فرمانده پلیس به جوانان طعنه زد که دارید کریسمس را جشن میگیرید؟! شما که پارسال عضو القاعده بودید! جوانها خندیدند و گفتند: القاعده؟ آن پارسال بود.
(گزارشی از درون ارتش وحشت/مایکل ویس و حسن حسن/ص۱۰۸)
بهار عربی به نوعی ضربه مهلکی به اسلامگراها بود. بنلادن واقعا برایش این تحول قابل درک نبود زیرا دیگر انگار جهان عرب که یک زمانی او اسطورهاش بود ناگهان مورد بیتوجهی سراسری قرار گرفت.
میل وافر بنلادن برای اظهارنظر در مورد تمام مسائل جهان اسلام از یک طرف و سکوت معنادار او در مورد بهار عربی در سال ۲۰۱۱ از طرف دیگر، بسیار عجیب بود.به هر حال بهار عربی همان چیزی بود که مدتها آرزویش را داشت؛ یعنی براندازی حکومتهای ظالم در سرتاسر خاورمیانه. شاید علت اصلی سکوت او این بود که خط فکری و سربازان او در بهار عربی خاورمیانه نقش تاثیرگذاری نداشتند در هیچکدام از راهپیماییها دیده نمیشد که کسی عکسی از بنلادن را به دست گرفته باشد یا اینکه مردم شعارهایی در حمایت از او سردهند و تعداد طرفداران حکومتی مذهبی مانند طالبان، سیاست و دولت مورد علاقه بنلادن بسیار ناچیز بود.
علاوهبراین، بهار عربی یا بیداری اسلامی خط بطلانی بر دو باور کلیدی بنلادن بود؛ اینکه یگانه راه ایجاد تغییر در خاورمیانه خشونت و جنگ است و این که رژیمهای ظالم عربی فقط با حملهکردن به ایالات متحده نابود میشوند.
معترضان در تونس و مصر توانستند به طور صلحآمیز دست دیکتاتورهای کشور خود را از حکومت کوتاه کنند و دیگر اینکه هیچ میلی برای حمله به غرب نداشتند. در عوض، آنها مردم عادی جوامع تونسی و مصری بودند که بیکفایتی و ظلم حاکمانشان آنها را به سطوح آورده بود… چگونگی واکنش نشان دادن به این اتفاقات مسلما برای بنلادن بسیار دردناک بود؛ زیرا او علاقه داشت که همیشه در مرکز توجه قرار داشته باشد، اما اکنون کاملا واضح بود که بین او و بزرگترین اتفاق خاورمیانه پس از سقوط عثمانی هیچ ارتباطی وجود ندارد.
(شکار گرگ سفید/پیتر ال برگن/ص۱۴۱)
چه کسی باور میکند تنها دو سال بعد از روند بالا، ناگهان اسلامگرایی دوباره به اوج خود میرسد و در ۲۰۱۳ و در سوریه و عراق بنیادگراترین حکومت دینی تاریخ جهان یعنی داعش تاسیس میشود. و جای حیرت دارد در کمتر از شش سال بعد این موج شدیدا افول میکند.
افول کمونیسم
اما شاید عجیبترین اتفاق قرن بیستم افول شدید اقبال عمومی به کمونیسم است. چیزی که مهمترین دلیل سقوط شوروی در ابعاد خارجی و بینالمللی بود.

وقتی گورباچف به نبرد اندیشهها مینگرد، میبیند ایدئولوژی کمونیسم جاذبه خود را از دست داده است. لینکلن استیفنز خبرنگار یک روزنامهی لیبرال ۷۰ سال پیش، پس از دیداری از اتحاد شوروی نوشت:[من آینده را دیدم، موفق خواهد بود]. اینک ما همه آینده را دیدهایم و موفق نخواهد بود. این اصل نه تنها در اروپای شرقی و خود اتحاد شوروی که مردم در عمل تحت کمونیسم زندگی میکنند، بلکه همچنین در بقیه جهان صادق است.
در سالهای دهه ۱۹۵۰ بسیاری از کشورهای غیرکمونیست در جهان سوم الگوی توسعه اقتصادی شوروی را ستایش میکردند. امروز هیچ یک از دولتهای جهان سوم آرزو ندارد به دیوان سالاری شوروی که با جنگل کاغذ بازی و باطلاق راکد اقتصاد خود به کابوسی میماند، گرفتار شود.
در سالهای دههی ۱۹۳۰ آمریکاییهایی که برای مسکو جاسوسی میکردند، این کار را از روی اعتقادات ایدئولوژیکی خود انجام میدادند. امروزه آمریکاییهایی که به جرم جاسوسی برای شوروی محکوم میشوند، این کار را برای پول انجام میدهند.
(پیروزی بدون جنگ/ریچارد نیکسون /ص۳۶)
با توجه به مطالبی که در بالا گفتهشد شاید بتوان پی برد هیچ حکومتی حتی مردمیترین و دموکراتیکترین نوع آن برای برقراری ثبات و اجرای قوانینش بینیاز به اعمال قدرت و خشونت نیست.
لازمه ثبات هر حکومت| اعمال قدرت و خشونت
ماهیت حق مثل ماهیت بعضی مواد شیمیایی است. این مواد نمیتوانند خالص و مجزا پدیدار شوند، بلکه همواره باید با مقدار کمی از مادهی دیگری که به عنوان ناقل آنها عمل میکند یا ثبات لازم را به آنها میبخشد مخلوط شوند، مثل فلوئور و الکل و اسید پروسیک و غیره.بنابراین اگر قرار باشد حق در عالم واقعیت جایی پیدا کند و حتی حکمفرما شود، لزوما باید با قدری زور و قدرت همراه شود به نحوی که بتواند در این دنیای واقعی و مادی فعالیت کند و باقی بماند بدون اینکه همچون آنچه در اشعار هزیود اتفاق میافتد، دود میشود و به آسمان برود.
(متعلقات و ملحقات/آرتور شوپنهاور/ص۴۴۰)
مرکزگرایی و اداره از مقر قدرت که بسیاری از آن متنفر هستند و بانی فسادهای گوناگون است در اصل بابت میل حکام به ثبات سیاسی و حفظ قلمرو اجرا گشته است. شاید هیچ روایتی درین باره بهتر از کلام ماکیاولی پیدا نشود:
حکومت تمام ممالکی که از تاریخ آنها مطلعیم از دو حال خارج نیست یا فقط یک پادشاه مطلق بر آن حکمرانی میکند و سایرین نورهای خصوصی او هستند و عده مخصوص که شامل مراحم و الطاف او میباشند در اداره کردن امور آن مملکت کمک میکنند و این اشخاص وزرا او بشمار میروند یا اینکه یک پادشاه در آنجا سلطنت میکند با عدهای اعیان و اشراف که هر یک لقب و مقام و قلمرو مخصوص دارند، این لقب و مقام را پادشاه به آنها اعطا نکرده بلکه از زمانهای قدیم ارث به آنها رسیده و جزو دارایی آنها میباشد.هر یک از آنها ایالت یا ولایت و اتباع مخصوص خود را شخصا اداره میکند و اتباع آنها این نجبا را حکمرانان حقیقی خود میدانند و نسبت به آنها محبت و علاقه مخصوصی نشان میدهند.
در مملکتی که یک پادشاه مطلق حکومت دارد تمام قدرت و اقتدار در دست شخص پادشاه است زیرا در تمام مملکت جز شخص پادشاه دیگری صاحب نفوذ شناخته نمیشود و اگر علاوه بر پادشاه از کسی متابعت و اطاعت کنند فقط از وزرا و صاحب منصبانی خواهد بود که از طرف پادشاه معین شدهاند ولی نسبت به آنها از طرف ملت علاقه و محبتی نشان داده نمیشود…
سرتاسر مملکت عثمانی به ولایات تقسیم شده و به هر ولایتی یک حاکم میفرستند و به میل خود هر آن بخواهند و اراده کنند آنها را عزل و نصب مینمایند؛
اما سلطنت فرانسه این طور نیست زیرا اطراف شاه را عده زیادی از نجبای قدیمی فرانسه احاطه نمودهاند که هریک از طرف رعایای خود محترم شمرده شده و رعایا کاملا مطیع آنها میباشند.
مقام و لقب ارثی هریک از اینها کاملا تثبیت شدهاست و پادشاه شخصا نمیتواند این مقام و لقب و قلمرو را از یکی از آنها منتزع کند مگر در مقابل خطر جانی برای شخص پادشاه… در بدو امر چقدر مشکل است به ممالک ترکی دست پیدا نمود و آنها را تصرف کرد.
ولی همین که به تصرف درآمدند نگاهداری آنها بسیار سهل و آسان خواهدبود و مشکلات تصرف بدوی از اینجاست که در آن ممالک اعیان و اشراف وجود ندارد که پادشاه مهاجم را به داخلهی مملکت دعوت کنند و همچنین موردی پیدا نخواهد شد که قشون پادشاه مهاجم را اطرافیان عاصی و ناراضی سلطان کمک نمایند زیرا اینها تمام نوکر شخص سلطان میباشند و مقام و اعتبار خودشان را فقط از شخص سلطان میدانند بدین جهت به آسانی از سلطان رویگردان نشده د فاسد نخواهدشد اگر هم فاسد و رویگردان شوند چندان نفوذی ندارند و نمیتوانند سکنه را با خود همراه کنند.
(شهریار/ماکیاولی/ص۳۸و۳۹)
یک دلیل دیگر بیثباتی سیاسی فارغ از همه مواردی که تا اینجا گفتهشد این است که گروهها و اقشار بسیاری تمایل پیدا میکنند در معادلات قدرت سهمی داشته باشند. فارغ از درک لذت، کشف حقیقت، بحران علیت باید مسئله رقابت سیاسی و میل به چهرههای نو را نیز به مواردی که تا اینجا ذکر کردیم افزود.
(ایران در خاطرات جیمی کارتر/ص۱۷و۱۹)
گزارشهایی که در مورد ایران به من (کارتر) رسیده بود، حکایت از این داشت که با وجود بالا رفتن سطح زندگی به علت افزایش درآمد سرشار نفت، بلندپروازیهای شاه و تصمیمگیریهای یکجانبهی او در نحوهی مصرف این درآمد بسیار، موجبات نارضایتی گروه روشنفکر و سایر گروههایی را فراهم آورده بود که میل داشتند در تصمیمات سیاسی و اقتصادی و اجتماعی کشور خویش مشارکت بیشتری داشته باشند…
برداشت من(کارتر) این است که بیشتر ناآرامیهای موجود بین روحانیون و دیگر رهبران مذهبی و نیز ناآرامیهای موجود بین طبقه متوسط جدید که در جستوجوی دخالت بیشتر در امور سیاسی هستند.
در آخر لازم است این گفته شود که هیچ ایدئولوژی و فرم مملکتداری نمیتواند رضایت همه را کسب کند و اگر هم در کوتاه مدت بتواند این کار را تا حدودی انجام دهد در طولانی مدت در انجام آن ناتوان است.
زیرا فارغ از زوال تدریجی، میل بشر نیز در حال تحول و تغییر است. کارکرد اصلی دموکراسی این است که تا اینجای کار تاریخ بشریت توانسته مطابق تحولات امیال سرکش و متغییر بشری حرکت کند و به نوعی بیثباتی طبع بشر را در ساختار خود مهار کند. اما شاید یک روزی همین ساختار هم از تحمل عمومی و میل سرکش بشری خارج شود چرا که به قول روسو اساسا هیچ امر بشری ابدی نیست.
گردآورنده : شایان اویسی