بخش اول: مسیر از پیشتعیینشدهای برای رسیدن به توسعه وجود ندارد
آلبرت هیرشمن اقتصاددان توسعه در سال 1958 یعنی نزدیک به 60 سال پیش کتابی کوچک و نسبتا کم حجم ( 220 صفحه) به نام «راهبرد توسعه اقتصادی» نوشت که نقطه مقابل نظریه فشار بزرگ و رشد متوازن بود.

او به طرفداری از رشد نامتوازن یعنی تاکید بر سرمایهگذاری در برخی بخشهای اقتصاد برخاست و پیوندهای پیشین و پسین را مطرح کرد.
آیا تصمیمسازان ریشههای عقبماندگی را میدانند؟
تصور بر این است که متصدیان توسعه واقعاً همیشه میدانند چه کاری باید انجام شود تا از عقبماندگی خلاص شوند و به توسعه دست یابند و بنابراین قادر به وزندهی هزینهها در برابر فواید مورد انتظار توسعه هستند.

مسیر توسعه، ابزاری از جنس دانش عمیق در مورد گامهای رسیدن به هدف میخواهد، از دانستن ریشههای عقبماندگی تا علم توسعه اهداف مدنظر
اما این نکته جای تردید دارد.
دقیقاً همانطور که هیچ مجموعه معین «پیششرطها» برای توسعه اقتصادی وجود ندارد، تعریف تعداد ثابتی از ویژگیهای عقبماندگی نیز ناممکن است.
آنچه که در یک موقعیت و در یک صحنه، مانع پیشرفت میشود شاید در شرایطی متفاوت نقش مفیدی ایفا کند.
چالش کشورهای توسعهنیافته: تعیین هدف و تسلط بر دانش رسیدن به آن؛ یا اشتیاق رسیدن به هدف به هر ترتیبی!
کشورهای توسعه نیافته معمولاً تنها میوههای پیشرفت اقتصادی را میبینند و نسبت به راهی که برای دستیابی به این میوهها باید طی کنند، دانش پیشرفته اندکی دارند.
اگر آنها خواهان و مشتاق این میوهها باشند به گونهای برای رسیدن به آنها تلاش خواهند کرد.

بنابراین آنها در حینی که شروعهای نادرستی داشته و به موانع پیدرپی برخورد میکنند و بر آنها غلبه مییابند از تغییرات مورد نیاز در جامعه خویش در فرایند توسعه سر در خواهند آورد.
در واقع به جای داشتن دانش پیشینی، به این سبک و روش است که آنها تعیین خواهند کرد کدام نهادها و ویژگیهای شخصیتی عقبمانده بوده و باید اصلاح یا کنار گذاشته شوند.
بنابراین تنش توسعه بیشتر از آن که بین فواید و هزینههای شناخته شده باشد، بین اهداف از یکسو و نادانی و پندارهای نادرست درباره راه رسیدن به آن اهداف از سوی دیگر است.
قدم گذاشتن در راه توسعه: تسلط بر مختصات مسیر توسعه نه صِرف داشتن عزم و اراده
پس عزم و اراده داشتن به تنهایی کافی نیست و باید با درکی از آنچه که باید انجام داد ترکیب شود؛ این ادراک نیز فقط بهتدریج و در طی فرایند توسعه حاصل میشود.

معدود حوزههایی از امور انسانی هستند که چنین ناسازگاری بین هدف و وسیله را نشان میدهند:
- برای اینکه به درآمد سرانه بالاتر برسیم، مصرف جاری باید کاهش یابد؛
- برای اینکه زمان فراغت بیشتری در دسترس قرار گیرد، زمان کاری را باید با دقت و سختگیری بیشتری برنامهریزی کرد؛
- برای اینکه توزیع برابرتر درآمد داشته باشیم، شاید ابتدا باید نابرابریهای جدیدی به وجود آوریم، و غیر آن.
پس جای شگفتی نیست که توسعه اقتصادی در غالب اوقات، محصول جانبی جستجوی قدرت سیاسی و نظامی بوده است. انتخابها و تصمیماتی که باید گرفته شود تا به توسعه برسیم، بیش از آنکه به افزایش رفاه جامعه وابسته باشد، به جستجوی قدرت و منزلت وابسته است.
منبع : کانال اقتصاد با طعم سیاست
دکتر جعفر خیرخواهان