آیا شاهان ایران در دوران پیش از برخورد فکر ایرانیان با اندیشه مدرن و غرب جدید به حقوق مالکیت خصوصی احترام میگذاشتند؟
قدرتشان مطلقه نبود؟
پایگاه اجتماعی به جز ایل خود داشته؟
در اقتصاد دخالتی نداشتند و چیزی تحت عنوان دولت رفاه و اقتصاد دولتی وجود نداشت؟
حقوق مالکیت پیش از تقابل با اندیشههای مدرن در ایران
دکتر موسی غنی نژاد در کتابشان با عنوان《اقتصاد و دولت در ایران》چنین ادعاهایی را مطرح کرده و سپس این قبیل امور را مختص حکومتهای پس از برخورد با فکر مدرن عنوان میکنند.
بسیاری از شاگردان و تحلیلگران نیز بر همین مبنا تاریخ معاصر را نقد میکنند و جریانات سیاسی متعددی نیز این تعابیر را پسندیده و مورد استفاده قرار میدهند.
در گام نخست دکتر غنینژاد با نقد آرا کاتوزیان و رد وجود استبداد شرقی مطلقه در تاریخ ایران منکر عدم اتکا قدرت و نیاز شاهان ایران به طبقات اجتماعی میشود و انحصار مطلق قدرت و انحصار مالکیت بر زمین و عدم رعایت حقوق مالکیتی توسط حکومتهای ایران پیش از مدرن را نمیپذیرد.
《این سخن که در ایران فئودالیسم اروپایی هرگز پدید نیامد، زیرا که بخش بزرگی از زمینهای زراعی مستقیما در مالکیت دولت بود و بخش دیگر به اراده دولت به زمینداران واگذار میشد چیزی جز مشاهده تاریخ ایران در آیینه تاریخ اروپا به روایت مارکسیسم نیست.
بر اساس این مشاهده کاتوزیان مدعی میشود که دولت در ایران برخلاف جوامع اروپایی، متکی به هیچ طبقهای نبوده، فوق طبقات قرار داشته و مشروعیتش اساسا ناشی از واقعیت قدرت آن(و در نتیجهی توانایی اداره کشور) بود. کاتوزان ظاهرا توجه ندارد که هیچ فیلسوف سیاسی قابل اعتنایی از قدیم و جدید و از چپ و راست، تا کنون ادعا نکرده که هیچ دولتی بتواند بدون برخورداری از نوعی مشروعیت و به صرف داشتن قدرت عریان مدت زیادی دوام آورد.》
(اقتصاد و دولت در ایران/موسی غنینژاد/ص۲۰)
ریشه این باور دکتر غنی نژاد را میتوان در آثار متفکران دیگری که شرحی از افکارشان ارائه داده، یافت که به نحوی در تاریخ اروپا توتالیتاریسم را رد و آن را پدیدهای مربوط به قرن بیستم میدانند.
《دُ ژوونل برخلاف تصور رایج، مدعی است که حکومتهای قرون وسطایی اروپا حکومتهای مطلقه و نامحدود نبودند.
قدرت سیاسی پادشاهان در این دوران با دو قدرت بیرونی یعنی کلیسا و اشرافیت نظامی محدود میشد.
گرچه خطر بروز حکومتهای مطلقه، با شکلگیری اتحاد میان این سه نیرو همیشه در کمین بود، اما چه به لحاظ نظری و ایدئولوژیک و چه به جهت عملی، مسیر ایجاد حکومتهای مطلقه هموار نبود. به عقیده ژوونل با طرح مفهوم حاکمیت مردمی در دوران مدرن و نفی هر گونه نشروعیت ناشی از سنت و قوانین دینی است که زمینههای حرکت به سوی قدرت مطلقه حقیقی فراهم میشود》
(اقتصاد به روایت دیگر/موسی غنی نژاد/ص۱۴۹و۱۵۰)
هدف این مقاله به هیچ عنوان دفاع از رای کاتوزیان نیست و نگاه وی به تاریخ که متکی به ماتریالیسم تاریخی است را هم این مقاله نداشته اما هدف نقد رای دکتر غنی نژاد است.
اساسا همه حاکمان جهان در همه ساختارها و فرمهای حکومتی چه دموکراتیک چه استبدادی نگران ثبات سیاسی هستند و از شورش و اعتراض وحشت دارند زیرا میدانند ثبات سیاسی ابدی نیست و ساختاری که بتواند مانع همیشگی آن شود هم وجود ندارد. در سنت فکری غربی هم تعالیمی بوده که ثبات را با خشونت حاکم توجیه و فرمولبندی کرده و این متدی منحصر به شرق نبود بلکه در غرب نیز طراحی و تعریف شده بود.
《با مردم یا بایستی به طور مهربانی و ملاطفت رفتار کرد و یا آنها را به کلی مغلوب و منکوب نمود زیرا مردم اذیت و صدمه مختصر را میتوانند تلافی کنند ولی صدمات عمده را تلافی کردن نتوانند بنابراین صدمهای که که ما به یک فقیر وارد میآوریم باید نوعی باشد که در وجود ما ترس انتقام باقی نگذارد》
(شهریار/ماکیاولی/ص۳۱)
حمله مغول و تغییر ساختاری در تعامل حکومت و مردم در ایران
اما از زمان فتح ایران توسط حکام مغول به بعد رسما چیزی تحت عنوان پیوند بین طبقات مردم و حکومت یا تعامل حکومت با مردم جهت اجتناب از اعتراض و طغیان اجتماعی و یا پذیرش حق آن برای مردم وجود نداشت.
این دوره مغولی به بعد را بنا به روایات سیاحان غربی که از ایران این عصر بازدید و ثبت کردهاند شروع میکنیم.

اما چرا سیاحان بهترین منبع درین باره هستند؟
همیشه تفاوتها و حالات گوناگون از دیدهای متفاوت قابل کشف است و صرفا تفاوت نوع حکومت و رابطه حاکم با مردم از مقایسه حکام مختلف بدست میآید اما این به معنای آن نیست که در آثار تاریخی خودمان چنین اطلاعاتی گردآوری و ضبط نشده است و در ادامه به این آثار هم استناد خواهد شد.
حفظ ثبات حکومت به روش مغولی
گام نخست روایت پلان کارپن فرستاده پاپ اینوست چهارم به دربار خان بزرگ گیوک مغول گویای این اصل است که ریشه این مدل مملکتداری مغولی است. روشی برای ایجاد ثبات دائمی با سرکوب سهمگین مردم مغلوب و نشناختن هیچ حقی برای آنها
《اگر ساکنین شهر و یا ناحیهای از فرمانبرداری حاکم سرپیچی نمایند، فرمانروای مغول آنان را شورشی و یاغی نامیده و سپاهیان مغول را فرامیخواند و شهر یا همه ناحیه را ویران و ساکنین را کشتار گروهی مینمایند. همین رویداد هنگامی که ما در کشور تاتارها بودیم درباره یک شهر روسی رخ دادهبود. نه تنها شاهزاده مغول چیرهگر یک کشور و یا فرمانده آنها بلکه هر یک از بزرگان تاتار که به شهری و یا سرزمینی وارد شوند در حکم صاحب مطلق آنجا میشود، به ویژه اگر از بزرگان بلندپایه هم باشد. افزون بر این مغولان بدون هیچ بهانهای طلا و نقره و چیزهای گرانبها را درخواست مینمایند و این خواست در هر زمان و به هر اندازه که بخواهند میباشد.》
(سفرنامه پلان کارپن/ص۷۵)

این رفتار در سراسر عصر مغولی ادامه داشت و در ایران ریشه دواند. هر چند گهگاه قیامهایی شکل گرفت اما به صورتی ممتدی درنمیآمد و درهم شکننده این وضع نبود.
روایت بعدی دیدار کلاویخو فرستاده هانری سوم پادشاه اسپانیا به نزد تیمور گورکانی است
《مردم آبادیهای بر سر راه چون از آمدن تاتاران آگاه میشوند و چون میداننند که این تاتاران سواران تیمور که برای اجرای دستوری میروند چگونه مردمی هستند، چنان با منتهای سرعت میگریزند که گویی ابلیس به دنبال آنان روان است.
بازرگانان دکانهای خویش را فورا تخته میکنند و مانند دیگران میگریزند و در خانههای خود پنهان میشوند. در ضمن گریز به یکدیگر با آوای بلند میگویند ایلچی یعنی سفیران چون میدانند که با آمدن سفیران روز آنان سیاه میشودباین ترتیب مردم چنان میگریزند که پنداری اهریمن شخصا به دنبال آنان روان است به راستی که چون این تاتاران به آبادی داخل میشوند چنان اغتشاش و جنجالی به راه میاندازند و چنان بیرحمانه و ستمگرانه رفتار میکنند که گویی خود ابلیس به آنجا آمدهاست.》
(سفرنامه کلاویخو/ص۱۹۵و۱۹۶)
از این دوره به بعد صرفا ایلاتی با هم درگیر میشدند و مردم به حکومت پیروز نبرد ایلات تن میدادند. چیزی تحت عنوان حقوق مالکیت و حق اعتراض در برابر حاکم معنی نداشت و قدرت در انحصاریترین شکل در اختیار حاکم بود و هرچند باعث ثبات سیاسی پایدار هم نشد اما ثبات کمتر باری توسط مردم بهم میخورد!
روایت یک ونیزی از جنگهای داخلی بین اوزن حسن و پسرش اغورلو محمد، کمی پیش از تاسیس حکومت صفوی گویای ادامه رابطه حکومت و مردم این عصر است.
《در این روز نزدیک غروب به شهر تبریز وارد شدیم…همین که به کاروانسرا فرود آمدیم عجمی (فارسی زبان) که مرد نیک نفس مینمود دو اتاق در اختیار ما نهاد…هنگامی که پرسیدم چرا همهی شهر یکباره به دشمن نمیتازند، پاسخ داد که آنان مردمی جنگجو نیستند و از هر سرکردهای که شهر را به تصرف درآورد فرمان میبرند》
(سفرنامههای ونیزیان در ایران/ سفرنامه آمبروزیو کنتارینی/ ص۱۴۶و۱۴۷)

این که شاهان این دوره تا چه میزان آزادی عمل داشتند و میتوانستند با رعایای خود ظالمانه برخورد کنند و حد قدرت و خودرایی آنان تا چه میزان بوده خصوصا در عصر صفوی که ما کماکان در امتداد آن دوره به سر میبریم نیز از حیرت سیاحان غربی و مقایسه ایران با سایر نقاط جهان گویای همان است که گفته شد.
حکومت صفوی | نمایان شدن اثر بلندمدت حکومت مغول بر ساختار حکومتی ایران
روایت کمپفر از قدرت شاه صفوی بهترین سند درین باره است.
《رئیس کشور ایران شاه است و پادشاهی در آنجا موروثی است. با در مدنظر داشتن دو نکته میتوان از وضع خاص شاه تصوری به دست آورد:
یکی املاک پهناوری که دارد و دیگر امتیازات خاصی که از آن برخوردار است و از این لحاظ از تمام فرمانروایان دیگر قارهی آسیا ممتاز شمرده میشود.
شاه صفوی ایران از حقوقی کاملا نامحدود و مستقل در اعمال قانون برخوردار است. در بقیهی جهان قدرت یا با توافقی رسمی و شناختهشده یعنی توسط قانون اساسی محدود میشود یا موانعی غیر متعرف و در عین حال غیرقابل غلبه در راه آن وجود دارد.
مثلا قدرت تزار روسیه تا کنون توسط بویارها(اشراف) محدود گردیدهاست و از آن گذشته پایبندی به حفظ سنن آبا و اجدادی وی را از بسیاری از خودراییها و خودکامگیها مانع گردیدهاست.
سلطان عثمانی نیز لگام گسیختگیهای ینیچریها را که به هیچ تدبیر چارهای برای رفع آن نمیتوان اندیشید مانعی بزرگ در راه حکومت مطلقه خود میشمارد.
فرمانروای مغولی هند نیز از فرزند شخص خود که همواره از توجه و عنایت خاص مردم برخوردار است پروا میکند.
اما پادشاه صفوی برخلاف آنچه گفته شد به هرکاری مجاز است و هیچ مانعی در سلطنت خود نمیشناسد. عقد قراردادها، اعلان جنگ و صلح، تغییردادن در قوانین مملکت، وضع مالیاتهای جدید و حتی اختیار جان و مال هر فرد و زنان و فرزندان او همه در دست شاه است و هیچ قاعده و قانونی زیردستان را چه فرادست و چه فرودست در مقابل هوی و هوسهای یک فرمانروای احتملا منحط حفظ و حراست نمیکند》
(سفرنامه کمپفر/ص۱۳و۱۴)
کمپفر در سال ۱۶۸۴ تقریباً همزمان با مرگ شاه عباس دوم و به تخت نشستن شاه سلیمان (شاه صفی دوم) وارد ایران شدهبود و کمتر از دو سال در ایران به سر بردهبود. چند دهه پیش از او تاورنیه به ایران آمدهبود
سفرهای تاورنیه میان سالهای ۱۶۳۲ تا ۱۶۶۸ میلادی صورت گرفت. سفر اول او در زمان سلطنت شاه صفی، نوه شاهعباس بزرگ، و سفرهای دیگرش در زمان شاه عباس دوم و شاه سلیمان بود. روایت او نیز از حکومت در ایران همانند روایت کمپفر است اما با شرح و دقت کمتر.
《حکومت ایران منحصرا استبدادی است و شاه، مستقل از هر شورا یا آیین دادرسی متداول در اروپای ما اختیار مرگ و زندگی رعایای خود را دارد. او میتواند به هر شکلی که مایل باشد دستور قتل بزرگان مملکت را صادر کند و بیآنکه هیئت دولت از آن برنجد و یا جرئت کند که علت را جویا شود. میتوان گفت که هیچ حکمرانی در جهان مستبدتر از شاه ایران نیست》
(سفرنامه تاورنیه/ص۲۴۱)
پس از عصر صفوی و در زمان قاجار دومین عصر باثبات سیاسی شکل گرفت(دوران افشاری و زندیه بابت کوتاهی زمان ثبات و جنگهای متوالی قابل اعتنا نیست)و به نوعی امتداد عصر مغولی و صفوی از حیث شیوه حفظ ثبات سیاسی و ساختار سیاسی بوده. روایت تانکوانی و کاروان فرانسوی فرستاده ناپلئون از ایران عصر فتحعلی شاه قاجار در میانه جنگهای ایران و روس دقیقا همان روایت سیاحان اروپایی است که در عصر صفوی به ایران آمدهاند.
《حکومت ایران، رژیم پادشاهی بر پایهی استبداد مطلق است. این حکومت نه با نیروی واسطهای تعدیل میشود و نه نظیر ترکیه نیروی کشوری یا لشکری دیگری مانند علما و ینی چریها وجود دارد که جلوی زیادهرویهای آن را بگیرد. شاعر بزرگ سعدی در یکی از حکایتها در گلستان خود میگوید
(نامههایی دربارهی ایران و ترکیه آسیا/ژی ام تانکوانی/ص۱۹۲و۱۹۳)
خلاف رای سلطان رای جستن
به خون خویش باشد دست شستن
اگر خود روز را گوید شب است این
بباید گفتن اینک ماه و پروین
این پند حکیمانه که جا دارد درباریان شاغل و هواداران قدرت مطلقه، آن را آویزهی گوش خود کنند نزد دوستداران حکومت مشروطه از هیچ وزن و اعتباری برخوردار نیست؛ اما بانوی من، وسعت قدرت بیپایان یک پادشاه را در ایران به بهترین وجه به تصویر میکشد…وقتی که در باب حکومت ایران بحث میکنیم اگر عبارت مشروطه را به کار بریم دچار اشتباه بزرگی شده و این کلمه را بسیار نابهجا به کار بردهایم. رسم و روال این کشور چنین است که همهی کارها را از راه زور و اعمال استبداد حل و فصل شود. ترتیب تداوم سلطنت بر اساس هیچ قاعده و قانونی استوار نیست. شخص شاه، بنا به دلخواه خود، یکی از فرزندان یا حتی خویشی را که مناسب تشخیص دهد به جایگزینی خود برمیگزیند. تنها انتساب به خاندان سلطنت برای رسیدن به تخت شاهی کافی است. بانوی من در نامههایی که پیش از این نوشتهام احتمالا توجه کردهاید که گاهی این شرط هم نادیده گرفته شدهاست و بسیاری از شاهان در سالهای اخیر، جز شمشیر برندهی خود، هیچ برهان دیگری برای رسیدن به سلطنت نداشتهاند》
انحصار قدرت و تصاحب مال رعیت، نبود قانونی محدودکننده برای شخص شاه و رفتارش ویژگی این دوره بوده. مثالهای زیادی از جنایات حکام این عصر با یاغیان، شورشیان، معترضان و …وجود دارد.

البته هرچند چیزی جلودار شاهان این عصر نبود اما دائم چنین کارهایی نمیکردند و آستانه تحمل عمومی را نیز لحاظ و مدیریت میکردند تا منجر به شورش نشود ولی هم آستانه تحمل عمومی متاسفانه زیاد بود و هم حاکم در نگرانی دائمی از ثبات سیاسی به سر میبرد.
اما این برخورد محدود به مدعیان تاج و تخت و شورشیان و تبهکاران نمیشد. ترس رعیت از حاکم نباید به حالتی محدود میشد که فردی از اجتماع احساس کند در حالت بیگناهی خطری تهدیدش نمیکند.
بابت همین روایات هولناک زیادی از برخورد شاه با مردم بیگناه وجود دارد تا هیچ حاشیه امنی برای هیچ فردی در برابر خشم شاه وجود نداشته باشد و همه در ترس دائمی از شاه بسر برده و فکر خیانت و طغیان به سرشان نزند.
《شاه صفی در هنگام غذا خوردن با سفرا به معماری دستور داد که به سرعت در وسط شهر اصفهان تنها با سر این حیوانات شکارشده برجی بسازد که بقایای آن هنوز برجاست.
این برج با ارتفاعی مناسب ساخته شد و معمار با شادی تمام رفت تا شاه را که با سفیران غذا میخورد ببیند و به اطلاع او برساند که کم و کسری در ساختمان برج نیست جز سر حیوانی بزرگ جثه که آن را بر قله برج بگذارند.
شاه در میان عیش و نوش و شاید برای آنکه به سفیران نشان دهد که بر سر رعایای خود چه حکمران مطلقی است به تندی به طرف معمار برگشت و گفت راست میگویی و برای این کار سری مناسبتر از سر تو پیدا نمیشود. معمار بینوا چارهای نداشت جز آنکه سر بسپارد و فرمان شاه بیدرنگ اجرا شد》
(سفرنامه تاورنیه/ص۳۵)
حکومت مغولی شاه عباس!
این مختص شاه صفی نبود و دلاواله نیز روایتی مشابه از شاه عباس آورده. رعیت بیچارهای که چیز خاصی از شاه نمیخواست صرفا چون حال روحی شاه عباس بد بود گرفتار مصیبتی بزرگ شد
《آن روز چنان شاه ناراحت بود که دهقان بیچارهای را که ناگهان پیش دوید و عریضهای تقدیم کرد، و تقاضایش شاید هم خیلی ناچیز بود، مجازات شدیدی کرد. یعنی دستور داد پاهایش را در وسط میدان به درختی ببندند》
(سفرنامه دلاواله/ مکتوب پنجم/ص۳۰۲)
صحت این روایات هم اهمیتی ندارد مهم علت علاقه شاهان به این قبیل روایتها از خودشان است که گفته شد اما در کل این اقدامات به وفور توسط شاهان این عصر صورت میگرفت.
قاجاریان | روند بیانتهای ریشههای حکومت مغولی در ایران
این روند تا زمان قاجار نیز ادامه داشت. برخورد خشن با معترضان، دستدرازی به مال رعیت و ایجاد ارعاب برای کسب اطاعت متدی بود که به شکل مغولی در این دوره نیز برای مدیریت اطاعت و حفظ ثبات استفاده میشد.
《در این اثنا مالیاتها هنوز پرداخت نشدهبود. در سال ۱۲۵۶ شاه فرهاد میرزا، برادر خود را که به سختگیری شهرت داشت به حکمرانی منصوب کرد، به دنبال این انتصاب کدخدای محلهای را که در آنجا بلوایی به پا بود به حضور شاهزاده آوردند و او بیدرنگ کدخدا را خفه کرد_مجازاتی که مشهور به عبرت بود تا سایرین جرئت نکنند مانند آن را مرتکب شوند. چون قوامالملک نتوانست مقصرین را معرفی کند کتک خورد، زندانی شد، اموال و اسبهای اصطبلش به تاراج رفت و اعضای خانوادهاش برداشت خانگی شدند》
(عهد قاجار/ونسا مارتین/ص۸۶)
این قبیل رفتارها توسط معدودی از فقهای درباری نیز وجهه شرعی هم به خود گرفته بود. به نحوی که در کنار تبدیل قدرت شاهان به حق برای آنها خصوصا برای شاه صفوی، در نکوهش طغیانگران هم مطالب شرعی زیادی مینوشتند که همه نشانگر وحشت شاهان و علما از بیثباتی سیاسی و تلاش جهت حفظ آن است.
رساله تحفهالناصریه نوشته حاج محمد حسین نصرالله دماوندی نمونه بارزی ازین مسئله در عهد قاجار است. روایت فریدون آدمیت درباره رساله وی کمک زیادی به ما درین باره خواهدکرد.
《به طریق اولی هرگاه سایر مردمان داعیهی سروری و افسری داشتهباشند روزگار دمار از کارشان برآورد…سرشان در پای دار افکند یا متواری کرده به دیار ادبار روانه گرداند. آن شریعتمدار مفهوم عدالت را نابود کردن مخالفان میشناسد. چون حکمران را عقل تمام است خلاف همهی مخالفان به وی باطل گردد مخالفانی که مایهی تباهی اسباب زندگانی دیگران باشند. از اینرو مجازات از لوازم ریاست است. سر به گرز سیاست، سر بریدن بیدریغ به برنده تیغ و خون ریختن به قصد دادگری از شرایط مروت است》
(افکار اجتماعی و سیاسی و اقتصادی در آثار منتشر نشده دوران قاجار/فریدون آدمیت و هما ناطق/ص۱۳و۱۴)

و این جریان فکری که ثبات سیاسی را بر هر چیزی مقدم میشمارد و نگران خروج قدرت از دست مسلمانان و علما آگاه به شرع به دست کفار و غیرمسلمانان بود به مشروطه و دموکراسی نیز اعتراضاتی داشت.
تذکرهالغافل و إرشاد الجاهل نوشته سید احمد پسر سید کاظم بهترین سند در این باره است. وی که دشمن مشروطه است در رد قانون غیر شرعی و وکالت غیر روحانیت حرفهایی میزند که گویای نگرانی اقشاری از اجتماع در آن دوران بوده.
《فرض نماییم که مجلس شوری از برای جعل قانون جدید که کفر است نبود. پس چرا اعضای آنرا وکیل میخوانند. و حال آنکه در امور عامه وکالت صحیح نیست و این خود از باب ولایت شرعیه است. یعنی تکلم در امور عامه و مصالح عمومی ناس، مخصوص است به امام… یا نواب عام او و ربطی به دیگران ندارد. در حدیث آمده که: در غیبت امام فساد به حدی میرسد که تکلم میکنند در امور عامه اشخاصی که حق تکلم در امور عامه را ندارند》
(ایدئولوژی نهضت مشروطیت ایران/ فریدون آدمیت/ ص۲۶۳و۲۶۴)
البته دکتر غنینژاد به این مسئله آگاه است اما عجیب است آن را در تاریخ ایران دخیل نکرده. در شرح جریانهای فلسفی و ارتباط آنها با جریانهای اقتصادی به فلسفههایی که در پی تبیین ساختاری مطلق جهت تئوریزه کردن ثبات دارند اشاره میکند
《در تفکر یونیورسالیستی، معرفت چیزی جز دست یافتن به جوهر نیست، لذا یکبار که عقل(ذهن) به ادراک جوهر نایل آمد بدین معنا است که به حقیقت مطلق یا معرفت کامل رسیده است.
اما در تفکر نومینالیستی، معرفت عبارت است از کوششهای فعالانه ذهن برای ارائه توضیح هر چه قانعکنندهتری از پدیدارها، از طریق سازمان دادن مفاهیم و فرضیهها. آزادی و تساهل از نتایج تبعی تفکر نومینالیستی است چرا که این تفکر الزاما منتهی به رقابت بین افراد(اهل علم و تحقیق) برای ارائه مفاهیم و فرضیههای جدیدتر و بهتر میشود.
اینجا هیچکس نمیتواند مدعی شود که کلیددار مخزن حقایق است، جریان جستجوی معرفت، همانند مسابقهای پایانناپذیر است که همه، با شأن و منزلت برابر میتوانند در آن شرکت نمایند. حال آنکه در تعقل یونیورسالیستی(کلگرایانه) الزاما جایی برای آزادی و تساهل وجود ندارد.
عقل اگر به جوهر دست یابد، یعنی به حقیقت مطلق رسیدهاست و بدین ترتیب جریان جستجوی حقیقت پایان مییابد. دیگر رقابتی وجود ندارد که همه در آن به طور برابر شرکت نمایند، همه باید به حقیقت گردن نهند. اینجا امکان تحقق آزادی و برابری بالقوه از بین میرود. کلیوداران مخزن حقایق، آزادی دگراندیشان را برنمیتابند و آن را باعث تشتت افکار و گمراهی و ضلالت میدانند》
(معرفتشناسی علم اقتصاد/موسی غنینژاد/ص۱۵)
یکی از خواستهای مشروطهخواهان عدلیه بود. و ریشه و علت آن نیز عدم دستدرازی صاحبان قدرت به اموال مردم و دفاع از حقوق و مالکیت آنان در برابر اقشار قدرتمند به طور دائمی بود. ساختاری که ثبات سیاسی در آن بازتعریف شود. حقوق و امتیاز ویژه برای نزدیکان دربار در ازای وفاداری و نبود حقوق مالکیت مشخص رعیت و اقشار ضعیف در برابر این افراد به یک قانون نانوشته و رایج بدل شدهبود که مشروطهخواهان هوادار نابودی آن بودند.

《پیش از مشروطه انبوه مردم کمتر نیاز به عدلیه داشتند زیرا کمتر به بیدادگری میگراییدند. و از آن سو بیشتر گفتگوها با دست ملایان و ریشسفیدان و سران کویها به پایان آوردهمیشد. ولی گاهی نیز بیدادگرانی از درباریان و دیگران پیدا میشدند و دست به دارایی مردم بازمیکردند و در این هنگام میبود که نیاز به یک دادگاه میافتاد و این در ایران نمیبود.》
(تاریخ مشروطه ایران/ احمد کسروی/ جلد اول/ص۷۲)
دوران قاجار، تقابل اندیشههای غربی در ایران | ظهور حقوق مالکیت
برای درک مطلب بالا بهتر است به میرزا صالح شیرازی که جزو نخستین تحصیلکردگان فرنگ ایران است رجوع کنیم.
این ایرانی زیرک با اولین برخورد با غرب مدرن متوجه اموری میشود که در کشورش خبری از آن نبوده!
یعنی برابری همه در برابر قانونی که حق مالکیت را برای همه قائل است.
《میرزا صالح شیفتهی آزادی و انتظام جامعه انگلستان شده بود. به این جهت شرحی خواندنی در آن خصوص مینویسد و با اعجاب میپرسد که میتواند تصور کند که پرنس ریجنت که پادشاه این شهر بالفعل است یعنی تاج پادشاهی که بر سر اوست همه افعال و احکام ملوکانه او به طریق پادشاه جاری است، کوچهای در آکسفرد استریت بنیاد کرده به نام نامی خود، یک نفر استاد صنعتکار مرد فقیری دکانی دارد در میانهی کوچه واقع است، مدت شش ماه است که هر چه سعی میکنند که دکان او را داخل کوچه اندازند قبول نمیکند.
اگر فرضا بالفعل همهی سپاه بر سر او جمع شوند نمیتوانند به جز از دست او گیرند و طرفه اینکه پرنس خود نمیتواند ذرهای به او ضرر مالی و جانی رساند》
(فکر آزادی و مقدمهی نهضت مشروطیت/فریدون آدمیت/ص۲۷و۲۸)
ریشههای حقوق مالکیت در ایران
جهت درک بهتر مطلب بالا نه از عصر قاجار بلکه از همان عصر صفوی بهتر است مثالی آورده شود تا معلوم گردد آیا حقوق مالکیت فردی برای همه افراد جامعه وجود داشته یا خیر!
دلاواله که در عصر شاه عباس به ایران آماده در جریان سفر با کاروان شاه مطالبی درباره یافتن محل سکونت موقت همراهتن شاه میگوید که دقیقا این متن به آن نیاز دارد

《در شهرهای ایران غالبا مدخل خانهها را بسیار زشت و کوچک و تاریک میسازند تا در اینگونه مواقع سربازان و سرداران سپاه بر آنها طمع نبرند و به قصد منزل کردن در آنجا صاحبخانه را بیرون نیندازند.
خانههایی که به ما نشان دادند از این گونه بود و من چون مشاهده کردم باید زنان و مردان بیگناهی به خاطر ما از خانه و مسکن خود رانده شوند زیر چادر در کنار چشمه کوچکی منزل کردم》
(سفرنامه پترو دلاواله/مکتوب چهارم/ص۲۳۱و۲۳۲)
جالب است بدانیم این وضع دقیقا تا پیش از مشروطه ادامه داشت و روایت زیر که کمی پیش از مشروطه از سوی یک سیاح گزارش شده دقیقا همان است که دلاواله گفته
در تهران تعداد خانههای زیبا و گران قیمت که توجه را به خود جلب کند اندک است. همه خانهها درب و داغان است. دیوارهایی از گچ یا گل اطراف آنها کشیدهشده و در کوچکی در آن تعبیه شدهاست. اشراف و ثروتمندان ایرانی هم در همین نوع خانهها زندگی میکنند. در خانههای ثروتمند و اشراف از در مخروبه و کوتاه که وارد میشوی یک دالان مخروبه و باریک میبینی. بعد کاخها و ساختمانهای مجلل و باغهای مصفا را میبینی که در بین این دیوارها قرار گرفتهاست. علت این تفاوت در نمای بیرونی و داخل خانه را جویا شدم. آیا هدف گول زدن دیگران است. علت این تفاوت در نمای بیرونی و داخل خانه را جویا شدم. آیا هدف گول زدن دیگران است؟ آیا منظور وارستگی و تواضع است؟ در کمتر کشوری باجگیری و تلکه در سطح وسیع به اندازه ایران وجود دارد. در ایران هرکس باشی، در معرض این تلکهها هستی. اگر امنیتی هم برقرار است به این دلیل است که فضایی از فقر بر کشور حاکم است. یک ایرانی برای من توضیح داد که خانهای که ظاهر بسیار فقیرانه است، چشم افراد حسود یا عابران را به خود جلب نمیکند. اما اگر همین خانه زیبا و جذاب باشد این توجه را جلب میکند. این اشتباهی مرگبار است که اجازه دهیم چشم کسی دنبال زندگی ما باشدخواه شاه باشد یا وزیر یا گدا
(ایران در آستانه مشروطیت/آرنولد لندور/ص۸۵)
و همین سیاح غربی درباره رابطه مالکیت خصوصی و دولت نیز دقیقا همان حرفی را زده که در این مقاله گفتهشد.
《ایرانی دریافتهاست اگر ثروتی بیندوزد ممکن است روزی مجبور شود آن ثروت را به راحتی تقدیم یک مقام دولتی کند》
(همان/ص۱۰۶)
نباید تصور کرد این رفتار بابت خساست یا بیعلاقگی ایرانیان به تجمل و زیستن است بلکه اتفاقا ازین حیث ایرانیان بسیار دلبسته این دنیا بوده و هستند!
《باید به خوبی درک کنیم که ایرانیان انسانهای خسیسی نیستند، برعکس دوست دارند بریز و بپاش داشتهباشند. اما این زندگی مرفه و بریز و بپاش را زیر نقابی از دروغ و پنهانکاری مخفی میکنند》
(همان/ص۱۰۵)
در کل طول تاریخ همواره پادشاهان و حکام سیاسی درصدد جذب بهترینها به سمت خود بودند.
بهترین جنگاوران، متفکران، هنروران و صنعتگران همواره در کنار قدرتمندترین حکام میزیستند. و از سویی این باعث قدرت و احترام آن حاکم هم بود.
اما از زمان عصر مغولی بشر با غارت نخبگان عالم روبهرو شد. ربودن نخبگان، اجبار به مهاجرت و بسیاری امور دیگر هم ازین دوره پایهریزی شد که تا پیش از برخورد با فکر مدرن جزو حقوق شاهان شمرده میشد.
حق انتخاب این امور ساده هم توسط شاه تعیین میشد.
《در سرزمینهای اسلامی مغولان بهترین پیشهوران را گرد آوردهاند و از آنها برای خود کار میکشند. پیشهوران دیگر بخشی از ساختههای خود را به جای باج میپردازند. همه محصولات کشاورزی در انبارهای مغولان گردآوری میشود و تنها بذر و حداقل خوراک دهقانان را از آن کم میکنند. به پیشهوران شهر تنها جیره کوچک نان و کمی گوشت و آن هم هفتهای سه بار میدهند. افزون بر آن بزرگان مغول هرگاه که میلشان شود همه مردان و زنان و کودکان را گرفته و آنها را وادار به دنبالهروی از خود و خدمتگذاران خود نموده و آنها را جزو اسیران خود میشمارند》
(سفرنامه پلان کارپن/ص۷۷)
پایمال کردن حق مالکیت مردم در زمان تیمور
تیمور نیز همچون مغولان قرن قبل از خود چنین میکرد و سمرقند وی به نحوی جولانگاه این سیاست به شدیدترین و کثیفترین نوع خودش بود.
《پیوسته تیمور پشتیبان بازرگانی و دادوستد بودهاست تا بدینگونه پایتخت خویش را یکی از شهرهای مهم و عمده کند. در همهی جنگها و لشکرکشیهای خویش آنچه از هنرمندان و برجستگان یافته است به سمرقند کوچ داده از دشمق همه بافندگانی را که دوکهای مخصوص بافتن پرنیان کار میکردند و نیز کمانسازانی که کمان کمان زنبورکی میساختند و همچنین زرهسازان و شیشه سازان و چینیسازان را که در جهان همانند ندارند به سمرقند آورده است.
از ترکیه تفنگسازان و آنچه از ارباب حرفه را که یافته همچون زرگر و بنا آوردهاست. این گروه بسیار انبوهند چنانکه از هر گونه هنرمندی آنهم از استادان ماهر به تعداد بسیار میتوان سراغ کرد》
(سفرنامه کلاویخو/ص۲۸۵)
گورکانیان کار را به جنونآمیزترین شکل پیش بردند و درصدد افزایش جمعیت نیز برآمدند. کوچ اجباری انسانها به سمرقند و محبوس کردن آنها سیاستی بود که نه به این شدت اما در شکل و شمایلی مشابه در دورانهای بعدی تاریخ ایران ادامه داشت تا نقاط کم جمعیت رونق بگیرند.

《علت واقعی این نگهبان گماردن آنست که تیمور چنانکه گفتهشد گروه بسیاری از اسیران جنگی و مردم مغلوب را برای آبادانی این استان آورده یا آنها را کوچ دادهاست. پس این ترتیب را دادهاست تا کس نتواند از سمرقند بگریزد و در حقیقت هم بر سر راه از ایران گرفته تا خراسان همهجا با ماموران تیمور برخورد میکردیم که درصدد جستجو و گردآوری مردمی بودند که والدین خویش را گم کرده یا بیخانمان و سرگردان گشتهبودند یا وسیلهای برای ادامه زندگی نداشتند. همه این گونه مردم را ماموران جمع میکردند و به اجبار و بدون خواهش و میل آنان ایشان را به قلمرو سمرقند میفرستادند تا بر نفوس آن خطه بیفزایند، آنان را در سراسد راه میتوان دید که بعضی بر گاو سوارند و بعضی بر خر و برخی دیگر به دنبال گوسفندان و یا جفتی میش و بز روانند. سپس همچنانکه راه میپیمودند کدخدایان در دهکدهها و شهرها به فرمان تیمور به آنان خوراک میدادند》
(سفرنامه کلاویخو/ص۲۰۸)
در کل میتوان گفت در عصر مغولی که از حمله مغولان به ایران تا آغاز جنگهای ایران و روس ادامه داشت رعیت نه حقوق مالکیتی در برابر شاه و طبقات ممتاز داشت و نه سهمی در مدیریت کشور و نه توانی برای به چالش کشیدن حاکم. تنها گهگاه در موارد معدود در نبرد با دشمنی که مذهب غیر شیعی داشت به حاکم کمک میکردند.
گردآورنده و نویسنده : شایان اویسی