پنج قورباغه کنار ساحل در حال حمام آفتاب دلپذیری بودند. ناگهان یکی از آنها تصمیم میگیرد به درون آب بپرد.
چند قورباغه باقی میماند؟
احتمالا خواهید گفت چهار تا یا صفر چون همه به دنبال آن به داخل آب خواهند پرید.
ولی هر دوپاسخ غلط هستند!
چون قورباغه داستان ما تا اینجا فقط تصمیم گرفته و تا تصمیم خود را عملی نکند و به درون آب نپرد به معنی اقدام نخواهد بود و کماکان، کنار چهار قورباغه دیگر نشسته است.

قورباغههای داستان ما ساحل آفتابی دلانگیزی دارند ولی متاسفانه چند سالی است به خاطر تغییر شرایط اقلیمیو نیز سم پاشی مزارع اطراف توسط انسانها دچار کمبود حشره برای تغذیه شدهاند.
در آنسوی برکه با وجود سرمای هوا و کم یابی همیشگی حشرات، قورباغهها مشکلی برای تغذیه ندارند، چون علاوه بر اینکه انسانها مزارع را سم پاشی نمیکنند، آنها به تکنولوژی تولید حشره در سواحل کمتر آفتابی خود دست پیدا کرده اند و هر روز اخباری به گوش میرسد که آنها مدام در حال گسترش امکانات خود هستند به حدی که دیگر حتی برای شنا از تجهیزاتی استفاده میکنند که آنها را از محدودیت به اتکا به ماهیچههای نحیفشان رها نموده است و به همین خاطر سواحلی را کشف کردهاند که خارج از تصور اجدادشان بوده است.

البته سابقا” این طرف ساحل به دلیل گرمای هوا و باد همیشگی که از سوی مزارع به سمت ساحل میوزید، به وفورِ نعمتِ حشراتِ لذیذ شهره بود و همیشه باعث رشک آن طرفِ ساحلیها میشد.
به ابتدای داستانمان بازگردیم:
یکی ناگهان تصمیم گرفت به آب بپرد تا خود را به آن طرف آب برساند.
دومیتصمیم گرفت مطالعه کند و به تکنولوژی تولید حشره دست پیدا کند،
سومیتصمیم گرفت با انسانها در خصوص عدم سم پاشی مزارع مذاکره کند،
چهارمیفکر میکرد فقط جنگیدن با انسانها به این مصیبت پایان خواهد داد،
و پنجمیهم فکر میکرد ما پنج تا که یک عمر نتوانستیم با هم حرف بزنیم و همکاری کنیم پس تصمیم گرفت به آموزش بچه قورباغهها بپردازد تا یاد بگیرند در آینده چگونه با هم ارتباط برقرار کنند و برای حل مشکلات مشترکشان همکاری کنند.

در همین افکار و تصمیمهای بزرگ بودند که ناگهان باد گرمی شدت گرفت و تعدادی از حشرات را به سمتشان روانه کرد.
روز به پایان رسیده بود و شکمها سیر.
همه چیز فراموش شده بود و حافظه همه آنها از آنچه در طول روز به ذهنشان رسیده بود پاک شده بود.
آخر مگر یک قورباغه از زندگی چه میخواهد؟
یک ساحل گرم و یک شکم سیر.
بسیاری از ما انسانها ، روز خود را مانند قورباغههای داستانمان شروع میکنیم و شب مانند آنها به رختخواب میرویم با این تفاوت که توهم تلاش از حافظه ما پاک نمیشود.
احساس تلاش زیاد ولی بدون نتیجه میکنیم پس همیشه خستهایم.
یک خستگی مزمن از اینکه با وجود تلاش ذهنی زیاد اوضاعمان فرقی نکرده است.
“ما به سادگی دچار توهم تلاش و خستگی مزمن ناشی از آن شده ایم”.
در نتیجه به ستوه آمدهایم و دائما” در حال درد دل یا نکوهش روزگار هستیم.

با خودمان صادق باشیم.
در طول سال گذشته چند کتاب خواندهایم؟
چند راهکار جدید در کار و زندگی آزمودهایم؟
با چند آدم خبره و توانمند که از نظر ما موفق بودهاند مذاکره و همنشینی داشتهایم؟
کدام قدم غیر تکراری را برداشتهایم؟
توهم تلاش یکی از خرد کنندهترین خطاهای فکری است،
پس ضروری است برای رهایی از آن بر تلاشی واقعی، با برنامه و منسجم، تمرکز کنیم.