خلاصه کتاب اقتصاد فرهنگ: دیوید تراسبی
ترجمه کاظم فرهادی
فصل دوم : نظریههای ارزش
مقدمه: چرا ارزش؟
در معنایی بنیادین، مفهوم ارزش، منشأ و انگیزه همه رفتارهای اقتصادی است.
در همین حال – و با نگرشی کاملاً متفاوت – میتوان گفت ایدههای مربوط به ارزش، قلمرو فرهنگ را نیز فرا میگیرند و بر آن سایه میافکنند. در قلمرو اقتصادی، ارزش به مطلوبیت (فایده)، قیمت و ارزشی مادی ربط دارد که افراد یا بازارها به کالاها نسبت میدهند.
در مورد فرهنگ میتوان گفت ارزش در برخی خصایص معین پدیدههای فرهنگی موجود است. مسلماً هم اقتصاد و هم فرهنگ با ارزشها به صورت جمع سروکار دارند، یعنی عقاید و اصول اخلاقی که چارچوبی برای اندیشه و هستی ما میسازند.
در هر دوی این حوزههای مورد توجه ما -یعنی اقتصاد و فرهنگ- میتوان مفهوم ارزش را به رغم خاستگاههای متفاوتش، نمودی از ارزش مادی دانست؛ البته نه فقط به معنایی ایستا یا منفعل بلکه هم چنین به معنایی پویا یا فعال و به عنوان پدیدهای خرید و فروش شدنی یا مبادله پذیر.
بنابراین میتوان ارزش را نقطه شروعی در فراگرد مرتبط ساختن این دو حوزه دانست، یعنی به عنوان شالودهای که میتوان بر آن توجه مشترک به اقتصاد و فرهنگ را بنا کرد.
نظریه ارزش در علم اقتصاد:
آدام اسمیت نخستین کسی بود که میان ارزش مربوط به استفاده از یک کالا، یعنی قدرت آن کالا در ارضای نیازهای بشری و ارزش مربوط به مبادله، یعنی کمیت دیگرکالاها و خدماتی که یک فرد حاضر است برای کسب یک واحد کالا از دست بدهد، تمایز گذاشت؛ و به همراه آن، اقتصاددانان سیاسی نظری-های ارزشی را مطرح کردند که مبتنی برهزینه تولید بود.
اسمیت و بعداً ریکاردو و مارکس نظریههای مربوط به کار را تدوین کردند که در آنها ارزش به وسیله ی مقدارکار موجود در یک کالا تعیین میشد. به نظر مارکس دیگر پاداشهای عامل (منافع، سودهای سهام، رانت، بهره) ارزش مازادی بیش از ارزش کار بودند.
یک عنصر مهم در مباحثه قرنهای هجدهم و نوزدهم درباره ارزش، عبارت از ایده “ارزش طبیعی” بود؛ یعنی مجموعه ای از قیمتها که بر حسب شرایط تولید و هزینه تعیین میشدند و مرکز ثقلی را نشان میدادند که قیمتهای واقعی، فارغ از تحریفهای کوتاه مدت، به طرف آن حرکت میکردند.
یک مفهوم مرتبط، عبارت بود از مفهوم ارزش مطلق یا درونی، عدد یا مقداری که میشد به یک واحد کالا فارغ از هرگونه مبادله ای از طریق خرید و فروش نسبت داد یا مقدار و عددی که بر حسب زمان و مکان تغییر نمیکرد. اسمیت ارزش مطلق را در چارچوب نظریه کار خود تعریف کرد.
تمایز بین ارزش مطلق و نسبی
ریکاردو در آثار متاخرش پیشتر رفت و بین ارزشهای مطلق و نسبی تمایز قائل شد. اما بعضی دیگر از نویسندگان مثل سمیوئل بیلی(1221) از این حرف انتقاد کرده و ایده ی وجود هرگونه معیار ارزش طبیعی یا قابل همتاسازی را که بطور ذاتی در کالاها وجود داشته باشد را مسخره کردند.
به نظر راسکین، در پیروی از کارلایل، ایده ی تعیین ارزش یک کالا به وسیله ی فراگردهای بازار و سنجش آن بر اساس شرایط پولی، نقض اصول مربوط به ارزش حقیقی بود که ارزش مادی اشیاء به ویژه اشیاء هنری باید بر اساس آن تعیین میشد.
با وجود این در پایان قرن نوزدهم، انقلاب مارژینالیستی رخ داد که نظریههای “ارزش مبتنی بر هزینه تولید” را با یک “مدل رفتار اقتصادی” -مبتنی بر مطلوبیت فایدههای فردی- جایگزین کرد.
مطلوبیت فایده
از این خاستگاهها نظریه “مطلوبیت فایده” سر برآورد. نظریه ای که شالوده نظریه رفتار مصرف کننده در اقتصاد مدرن است. در این نظریه تصور میشود که افراد دارای ترتیبهای ترجیحی در خصوص کالاها هستند، به طوری که قادرند به روشنی بگویند که کمیت مفروضی از این کالا را به کمیت مفروضی از آن کالا ترجیح میدهند (یا ترجیحی بین آن دو قایل نیستند).
علی رغم رضایت بسیاری از اقتصاددانان در خصوص دست یابی به نظریه ارزشی که به نظر آنان به دلیل جهان شمولی و ظرافتش کامل است، تحلیل مطلوبیت نهایی به شدت مورد انتقاد بوده است.
مهمترین مسیر انتقاد از این نظریه، این بوده است که گفته اند: ارزش پدیده ای است که به طور اجتماعی برساخته شده است و تعیین ارزش ـ بنابراین قیمتهاـ را نمیتوان از زمینه اجتماعی که این فراگردها در آن رخ میدهند، جدا کرد.
شاید ابداع مطلوبیت نهایی، اصطلاحاً “تناقض ارزش” را حل کرده باشد، امّا به دشواری میتوان گفت که نیاز به یک نظریه ارزش را برطرف کرده است. در نتیجه، به نظر بسیاری از اقتصاددانان معاصر یک نظریه قیمت عبارت است از یک نظریه ی ارزش و بنابراین نیاز به گفتن چیزی بیشتری نیست.
با این همه میتوان گفت که قیمتهای بازار در بهترین حالت فقط معرف ناقصی از ارزش بنیادی اند. در بهترین حالت قیمتها نماگر ارزش اند ولی ضرورتاً یک معیار مستقیم ارزش نیستند.
ارزشگذاری اقتصادی کالاها و خدمات فرهنگی:
اکنون به این مطلب میپردازیم که چگونه میتوان مفاهیم مربوط به ارزش اقتصادی را در مورد کالاها و خدمات فرهنگی به کار بست.
برای انجام این کار، باید بین دو نوع کالا تمایز قایل شویم. کالاهای فرهنگی که به صورت کالاهای خصوصی وجود دارند و بنابراین برای آنها مجموعه ای از قیمتهای بازار -حداقل به طور بالقوه- وجود دارد؛
و کالاهایی که کالاهای عمومینام دارند و برای آنها هیچ قیمت مشهودی وجود ندارد. بسیاری از کالاها و خدمات فرهنگی در واقع کالاهای ترکیبی هستند و به طور همزمان از ویژگیهای کالاهای خصوصی و عمومیبرخوردارند.
مصرف فردی کالاهای فرهنگی خصوصی:
ابتدا به کالاهای فرهنگی خصوصی میپردازیم؛ به آسانی میتوان سنجید که مصرف کنندگان در ازای به دست آوردن چنین کالاهایی، حاضر به از دست دادن چه چیزی هستند؛ و همین طور میتوانیم تابع-های تقاضا برای چنین کالاهایی را تعریف کنیم؛ تابعهایی که بسیار شبیه تابعهای تقاضای دیگر کالاها هستند.
وقتی این تابعهای تقاضا را در کنار تابعهای عرضه قرار دهیم که منعکس کننده هزینه نهایی ایجاد شده در تولید کالا هستند، میتوان مشاهده کرد که یک بازار خصوصی به تعادل میرسد.
از یک طرف در عرصه تقاضا در بازارهای فرهنگی، مصرف کنندههای بیشینه سازِ فایده، به زبان ساده توسط افراد جایگزین میشود.
از طرفی دیگر در حوزه عرضه در بازارهای فرهنگی، ضرورتاً شرایط متداول شکل گیری قیمت در بازارهای رقابتی صورت نمیپذیرد. بنابراین ممکن است، نتیجه بگیریم که قیمت فقط نمایانگر چیز محدودی از ارزش اقتصادی کالاهای فرهنگی خصوصی، در پی آمدهای بازار خواهد بود.
این تا حدی به دلیل نارساییهای قیمت به عنوان معیار ارزش برای هرگونه کالاهای اقتصادی است و تا حدی دیگر به دلیل خصوصیات اضافی که منحصر به کالاها و خدمات فرهنگی است.
مصرف جمعی کالاهای فرهنگی عمومی:
در مورد کالاهای فرهنگی عمومینیز، کاربست رویههای متداول سنجش اقتصادی و روشهای ارزش گذاری احتمالی فنون مرتبط با آن، میکوشند تا یک ارزش اقتصادی را به آثار جانبی یا کالاهای عمومینسبت دهند.
این رهیافتها در پی تقلید بازار کالاهای اقتصادی، برای پدیدههای فرهنگی هستند. بنابراین قیمتهای حاصل از این رهیافتها، تا حد زیادی در معرض همان نوع محدودیتهایی قرار دارند که بر تفسیر قیمتهای بازار معمولی کالاهای خصوصی تأثیر میگذارند.
با وجود این، به رغم دشواریهای موجود در تفسیر قیمتها به عنوان ارزشهای اقتصادی، اقتصاددانان فعال در ارزش گذاری تقاضای کالاهای فرهنگی عمومی، غیر از کاربست رهیافتهای متداول و پذیرش برآوردهای حاصل به عنوان بهترین برآوردهای موجود درباره ارزش اقتصادی کالای مورد نظر، چندان جایگزینی نداشته اند.
ارزش فرهنگی:
تفکر درباره فرهنگ در هرکدام از معانی تعریف شده پیشین، عبارت است از تفکر درباره ارزش. بنابراین دستور کار نظریه پرداز فرهنگی ـارزش و ارزش گذاری ـ به شدت شبیه دستور کار اقتصاددان است؛
امّا خاستگاههای ارزش در قلمرو فرهنگی، کاملاً متفاوت با قلمرو اقتصادی است. بنابراین ابزار بازنمایی ارزش برای شرایط فرهنگی با ابزار مورد استفاده در اقتصاد متفاوت است.
در ساده ترین حالت میتوان گفت که نقطه شروع شناسایی ارزش در یک زمینه فراگیر فرهنگی در این اصل تقلیل ناپذیر نهفته است که ارزش، خصایص مثبت – و نه منفی- را باز مینمایاند و جهت گیری به سمت چیز خوب نه بد، و بهتر نه بدتر است. این اصل را میتوان با اصل لذت در امر هدایت انتخابهای بشری در یک ردیف قرار داد.
ارزش واقعی یک اثر هنری را نمیتوان به شکل دقیق برآورد کرد و مکاتب مختلف تعاریف و شاخصهای مختلفی برای تعیین ارزش اثر هنری دارند اما میتوان گفت با قبول پیشنهادهای زیر میتوان پیشرفتی در این کار حاصل کرد:
تمایز میان زیبایی شناسی و جامعه شناسی فرهنگ را بپذیریم
به این ترتیب شاید بتوان با نظم و ترتیب کافی موجود در عرض پاسخهای فردی در موارد خاصی توافقهای مبتنی بر اجماعی را یافت که به نوبه ی خود جالب اند
نباید دشوار باشد که بپذیریم ارزش فرهنگی چیز متکثر و متغیری است
میتوان پذیرفت که شاید سنجش ممکن نباشد. اگر این پیشنهادها را بپذیریم یک راه ممکن پیش رو عبارت است از تلاش برای تجزیه ی مفهوم ارزش فرهنگی به حداقل برخی از عناصر سازندهای مهمتر آن. میتوان گفت، دامنه ای از ویژگیهای ارزش فرهنگی به قرار ذیل است
الف – ارزش زیبایی شناختی: شامل عناصری مثل زیبایی، هماهنگی، فرم، سبک، مد و سلیقه ی خوب یا بد.
ب – ارزش معنوی: این ارزش را میتوان در یک زمینه ی مذهبی رسمیتفسیر کرد.
ج – ارزش اجتماعی: ممکن است اثر حامل معنای ارتباط با دیگران باشد، یا به حس هویت و جایگاه کمک کند.
ارزش نمادین: آثار هنری و دیگر اُبژههای فرهنگی به عنوان گنجینهها و حاملان معنا وجود دارند.
ارزش اصالت: یعنی اثر همان اثر هنری واقعی، اصیل و منحصر به فردی است که باز مینمایاند.
روشهای ارزش گذاری خاص مورد استفاده در علوم اجتماعی و علوم انسانی نیز به شرح زیر است:
- الف شناسایی: تحلیل بافتاری سر راستی از اُبژه موردِ مطالعه، شامل شناسایی فیزیکی، جغرافیایی، اجتماعی و مردم شناختی.
- ب توصیف متکاثفِ: این روش اشاره دارد به ابزار توصیف و تفسیر یک اُبژه، ابزاری چون زیست محیط یا فراگرد فرهنگی آن؛ فراگردی که پدیدههایی توضیح ناپذیر را با مطرح کردن نظامهای فرهنگی بنیادینِ دست اندرکار، تبیین میکند.
- ج تحلیل نگرشی: فنون گوناگونی از جمله روشهای بررسی اجتماعی، اندازه گیری روان سنجی و… و همچنین میتوان فنون استنباط را در این زمینه به کار برد.
- د تحلیل محتوا: روشهایی هستند که هدفشان شناسایی رمزگذاری معنا است.
- هـ ارزیابی مهارت: نهادهی مهارت در انواع رشتهها احتمالاً مولفه ی ضروری هرگونه برآورد ارزش فرهنگی است.
- در پایان میتوان گفت، اگر چه ممکن است بحرانی در نظریه معاصرِ ارزش فرهنگی وجود داشته باشد، ولی این امر نباید ما را از کوشش برای بیان شفاف تر چیستی ارزش فرهنگی و چگونگی شکل گیری آن باز دارد.
آیا ارزش اقتصادی میتواند ارزش فرهنگی را در برگیرد؟:
درباره احتمالات تشخیص و سنجش ارزش فرهنگی هر حکمیصادرکنیم، باید در نظر داشته باشیم که ارزش اقتصادی و فرهنگی مفاهیم متمایزی هستند و هنگام توجه به ارزش گذاری کالاها در اقتصاد و خدمات فرهنگی در جامعه باید این تمایز را مد نظر قراردهیم.
همان طور که گفتیم در ارزش گذاری کالاهای فرهنگی، ممکن است رجحانهای فردی تاثیرگذارتر باشند. یعنی چنین رجحانهایی، امکان دارد از فراگردهای درونی ارزیابی فرهنگی فرد ناشی شوند؛
در این صورت این استدلال مطرح میشود که اگر یک فرد، اُبژه (الف) را بر حسب شرایط زیبایی شناختی، معنوی یا دیگر شرایط بالاتر، از اُبژه (ب) رده بندی کند، در صورت مساوی بودن دیگر چیزها، حاضر خواهد بود
برای اُبژه الف( بیشتر از اُبژه ب ) پول بپردازد. بنابراین تفاوت قیمتهای تقاضا را میتوان به عنوان تفاوت ارزش فرهنگی تفسیر کرد. بر اساس مبانی معینی میتوان گفت که تمایل به پرداخت پول نماگر ناکافی یا نامناسبی برای ارزش فرهنگی است.
بدیهی ترین نکته این است که تأکید کنیم ارزش فرهنگی به طور ذاتی در اُبژهها یا دیگر پدیدههای فرهنگی – مستقل از پاسخ مصرف کننده به اُبژهها- قرار دارد.
تمیز دادن ارزش فرهنگی از ارزش اقتصادی
همچنین لازم نیست ارزش درونی یا مطلق را مسلّم فرض کنیم تا اثبات کنیم ارزش فرهنگی مستقل از ارزش اقتصادی وجود دارد. دلایلی وجود دارد که نشان میدهد چرا ممکن است نتوانیم ارزش فرهنگی را از طریق تمایل افراد به پرداخت پول بشناسیم.
- 1- ممکن است مردم درباره اُبژه یا فراگرد فرهنگی، آن قدرآگاهی نداشته باشند که بتوانند درباره آن داوری معتبری بر اساس تمایل به پرداخت پول انجام دهند.
- 2- ممکن است برخی ویژگیهای ارزش فرهنگی را نتوان بر اساس رجحانهایی بیان کرد.
- 3- ممکن است برخی ویژگیهای قابل سنجش ارزش فرهنگی فقط بر حسب سنجشهای قابل سنجش باشند که با سنجش متریک پولی غیر قابل مقایسه است و یا به آن تبدیل پذیر نیست.
- 4- برخی مشکلاتِ استفاده از تمایل فرد به پرداخت پول به عنوان نماگر ارزش فرهنگی وقتی به وجود میآیند که پدیده مورد نظر به دلیل عضویت فرد در یک گروه رخ میدهد.
ارزش اقتصادی میتواند ارزش فرهنگی را در برگیرد
ما درباره این ویژگیهای متمایزِ مفهوم ارزش فرهنگی از منظر شکل گیری و بیان رجحانهای فردی سخن گفتیم. مردم نه فقط با دورن نگری، بلکه از طریق فراگرد مبادله با دیگران درباره ارزش فرهنگی داوری میکنند.
پس باید به این نکته توجه کرد که آیا ارزش اقتصادی میتواند ارزش فرهنگی را در برگیرد یا نه. یک اقتصاددان، اگر هم تمایل داشته باشد که بپذیرد مفهوم متمایز ارزش فرهنگی واقعاً وجود دارد، ولی ممکن است بگوید که این مسئله برای اقتصاد بی اهمیت است و به عملکرد نظامهای اقتصادی ربطی ندارد.
اما اگر دغدغههای مربوط به ارزش فرهنگی تاثیراتی بر تصمیم گیری در سطح خرد یا کلان داشته باشد، یعنی به طریقی بر تخصیص منابع تأثیر بگذارد، در این صورت نمیتوان آنها را در تحلیل اقتصادی نادیده گرفت.
پس ما هم چنان بر این عقیده هستیم که هر یک از این ارزشها چیز متفاوتی را بیان میکنند که برای درک ارزش کالا مهم است.
فرض میکنیم که ارزش فرهنگی را میتوان مانند ارزش اقتصادی به یک آماره مستقل واحد کاهش داد، آمارهایی که شاید در مورد کالاهای فرهنگی خاص به صورت داوری مورد اجتماعی قابل تشخیص باشد و عناصر گوناگون تشکیل دهنده ارزش فرهنگی را در خود خلاصه میکند.
با فرض بسیاری از آثار نشان دهنده نوعی همبستگی -حتی شاید همبستگی زیادی- میان امتیازهای مبتنی بر سنجههای اقتصادی و فرهنگی، میتوان گفت بین این دو سنجه، رابطه ای برقرار است. اما ضمن مطرح کردن چنین همبستگی مثبتی، باید بگوییم که ناممکن است این همبستگی کامل باشد.
آیا اقتصاد توانایی توضیح ارزش را دارد؟
در این فصل گفته ایم که مسایل مربوط به ارزش، اهمیت بنیادینی برای درک مناسبات میان اقتصاد و فرهنگ دارند.
ممکن است ایدههای بنیادین مربوط به رجحانها و انتخاب، یعنی ایدههایی که هم در نظریه اقتصادی به وجود میآیند و هم در نظریه فرهنگی، بتوانند نقطه شروع مشترکی را فراهم کنند و شکل گیری ارزش از همین جا آغاز شود.
ولی هنگام شرح و تفسیر مفاهیم ارزش است که این دو حیطه از یکدیگر جدا میشوند. اگر اقتصاددانان ادعا کنند که اقتصاد میتواند کل ارزش فرهنگی را در محدوده خود در برگیرد و روشهای برآورد اقتصادی قابلیت این را دارد که همه جنبههای ارزش فرهنگی را در شبکه خود جای دهد، در این صورت خود را فریب میدهند.
اگر ما واقعاً به دنبال جامعیت نظری و در نهایت اعتبار عملی در تصمیم گیری هستیم؛ ضروری است که هنگام توجه به ارزش کلی کالاها و خدمات فرهنگی، ارزش فرهنگی را نیز در کنار ارزش اقتصادی پذیرفته باشیم.