آیا القاعده و داعش محصول مدرنیسم و جهانی سازی هستند؟
در مطلب جذاب و پربار پیشرو، که به همت جناب شایان اویسی گردآوری و تلخیص شده است، تمامی آنچه در مورد نحوه شکلگیری گروههای اسلامگرای رادیکال نظیر القاعده و داعش میخواهید بدانید، به صورت دقیق کالبدشکافی شده است. این گروهکها چگونه شکل گرفتهاند؟ چه تفکراتی موجب رویش آنها شده است؟ اساسا چه قشری جذب این گروهها میشوند؟ آیا کسانی که عملیات انتحاری انجام میدهند افراد افسرده فقیر هستد، یا قشر مرفه و تحصیلکرده؟
اویسی بررسی کرده مدرنستیزی، چه قدرت اعجابآوری در تشکیل گروههایی چون القاعده به رهبران آنها داده است. گروههایی با درجه نفوذناپذیری تقریبا صفر، و افرادی که تحت شدیدترین شکنجهها حاضر به زیرپا گذاشتن ارزشهای خود نبودهاند. در این مقاله جذاب میخوانید که بنلادن یک قدرت بیهمتا در مدرنستیزی بوده است جایی که حتی تلویزیون، یخچال و کولر (در اوج ثروت) در زندگی او کاربردی نداشته است.
برای نگاه دقیقتر به زندگی عجیب او که پارادوکسی از ثروت کلان و محرومیت رنج خانوادگی است میتوانید به مقاله “ اسامه بنلادن | اسرار زندگی” رجوع کنید.
همچنین در این مقاله خواهید دید که شکست اعراب در جنگ با اسرائیل چگونه موجب تخریب حیثیتی آنها و استقبال از تشکیل گروههای تندرو اسلامی شده است. شکستی که اعراب را به یاد جنگجویان وهابی خود اندخت و سرمایه کلانی را به سوی این گروهها گسیل داد!
به راستی اسلام رادیکال که القاعده، طالبان و داعش محصول آن هستند و ستیز بیپایان با مدرنیسم و تمام مظاهر آن دارد چگونه در خاورمیانه و جهان عرب سربرآورد؟ چه شد که خاورمیانه و جهان عرب شاهد ظهور شخصی چون اسامه بن لادن شد؟ بسیاری تحلیلگران این حرکت را به مدرنیسم ربط میدهند و آن را ثمره جهانیسازی !میدانند
القاعد بازگشت به قرون وسطی نیست!
«هیچ کلیشهای گمراهکنندهتر از این نیست که القاعده را بازگشت به دوران قرون وسطی بدانیم. القاعده محصول تبعی جهانیسازی است. مثل کارتلهای جهانی موادمخدر و کوپوریشنهای مجازی کسب و کار که در دهه نود به وجود آمدند؛ القاعده در زمانی به وجود آمد که مقررات زدایی مالی، ثروتهای کلان خارجی به وجود آورده، و جنایتکاری سازمانیافته خصوصی در سراسر جهان است که در گذشته ناممکن بود. همینطور، این باور که با اقدامات تخریبی حیرتآور میتوان جهانی جدید پدید آورد، در قرون وسطی وجود نداشت. نزدیکترین خویشاوندان القاعده آنارشیستهای اواخر قرون نوزدهم اروپایند»
(القاعده و معنای مدرن بودن/جان گری/ص۶)

هدف این مطلب رد کامل گفته بالا نیست اما بخش عمده محتوا این متن چندان با حقایق تاریخی سازگار نیست. برای مثال باید تذکر داد تروریسم و روشهای القاعده برگرفته از کمونیستها و آنارشیستها نیست و آغاز تروریسم به این گروهها بازنمیگردد! و این جریان ریشه در دوران عهد باستان دارد.
جنبشهای معاصر تروریستی
«سه متقدم تاریخی بسیار مهم و بسیار مطرح شده در مورد جنبشهای معاصر تروریستی وجود دارد. این سه مورد عبارتند از سیکاریها یا زیلاتها از دوران باستان، قرامطه در قرون وسطی و تاگها که از زمان قرون وسطی تا مدرنیته تداوم داشتهاند…
[زیلاتها] هدف آنها بیشتر سیاسی بود و میخواستند حاکمیت رم را در فلسطین برچینند با این وجود اهداف آنها به فراتر از رومیها گسترش یافت و هر یهودی محلی که تمایل به همکاری با رمیهای امپریال با همدستان آنها که امروزه این گونه مصطلح هستند را داشت شامل شد… تاکتیک ترجیحی زیلاتها این بود که در داخل جمعیتی در فستیوال یا یک گردهمایی بزرگ وارد میشدند و با آنها قاطی میشدند. موقعیت دشمن خود را پیدا میکردند دشنه یا خنجر پنهان شدهشان را از زیر لباسشان در میآوردند به قربانی ضربه میزدند و سپس در داخل جمعیت ناپدید میشدند، چون رسانه جمعی برای علنی ساختن ماجراجوییهای آنها نبود»
(تروریستها چه میخواهند/لوئیس ریچاردسون/ص۸۴و۸۵)
با ظهور بنیادگرایی اسلامی و مواجهه دنیا با جوانانی که به خود جلیقه انتحاری میبندند و خود را در جمعیت منفجر میکنند و تمایزی میان شهروندان و نظامیان قائل نیستند پرسش دیگری که ایجاد شد این است که چه کسانی جذب این گروهکها میشوند؟ بسیاری تصور کردند بحرانهای روحی جوانان بانی این اتفاق است و عموم افرادی که عضو این گروهکها میشوند سلامت روحی ندارند اما این تصور چندان با واقعیت مطابق نیست
چه کسانی داوطلب عملیات انتحاری هستند؟
«آنها(تروریستها) به عمد داوطلبانی را که افسرده یا متمایل به خودکشی میبینند، نمیپذیرند. به گفته فیاض جبار چه بمبگذاران انتحاری را آموزش میداد معیار مشخصی وجود دارد که ما رعایت میکنیم. افراد دارای مشکلات روحی و روانی با مشکلات شخصی، خانوادگی، من نمیتوانم به خود اجازه دهم که چنین افرادی را هدف قرار دهم…فرد باید کاملا بالغ، بزرگسال، فرد با شعور و البته کمتر از ۱۸ سال نباشد و کاملا از آنچه که قرار است انجام دهد آگاهی داشتهباشد»
(تروریستها چه میخواهند/لوئیس ریچاردسون/ص۶۷و۶۸)

در کنار تصور بیمار روحی بودن این افراد، یک تصور عمومی دیگر نیز این بود که این افراد جماعتی فقیر و بیسواد هستند که با وعده پول و مقام و مغزشویی عقیدتی به این راه افتادهاند و سپس مجبور به ادامه راه شدهاند، اما این گمان هم با واقعیت امر مطابقت ندارد
«مارس سیگمان زندگینامه ۱۷۲ عضو القاعده را مورد مطالعه و بررسی قرار داده و دریافتهاست که دوسوم آنها از طبقه متوسط یا بالا و از آن میان ۶۰ درصد تحصیلکرده دانشگاهیان که چند تن از آنان دکتری دارند. میانگین سنی آنها ۲۶ است و به همین ترتیب ژیل کپل ۳۰۰ ستیزهجوی اسلامی را در مصر مورد مطالعه قرار داد و دریافت که آنها بسیار تحصیلکرده و از جایگاه اجتماعی و اقتصادی بالایی نسبت به اکثر تروریستها برخوردارند. همچنین بررسیهای پیتر برگن از پیشینه ۷۵ تروریستی که مسئول برخی از حملات بسیار مصیبتبار بودند، دریافت که ۵۳ درصد آنها تحصیلکرده دانشگاهی هستند در حالی که دو نفرشان مدرک دکتری از دانشگاههای غربی و دو نفر دیگر هم در حال گذراندن دوره دکتری هستند. هر ارتش تروریستی نیاز به سربازان پیاده و سرباز دم توپ دارد اما گروههای اسلامگرا با موفقیت گروهی از پیروان بسیار تحصیلکرده را به عضویت پذیرفتهاند»
(همان/ص۱۳۰و۱۳۱)
:اینکه طبقه اجتماعی جهادیها چه بوده این روایت یک عضو بریده از القاعده هم جالب توجه است
«ابوأنس الفلسطینی گفت ما در مسئله انضباط مشکل داریم، چون جوانهایی که اینجا حضور دارند از طبقه متوسط یا ثروتمند هستند و به بحث و مجادله عادت کردهاند. مثلا بعضیهایشان مدرس و برخی صاحب رستوران و دانشجو و مهندس و تاجر هستند و اکثرشان حس انضباطی ندارند. پرسیدم چرا از طبقه فقیر رزمندهای نداریم؟ جواب داد فقره فرصت فکر کردن به امور جانبی مثل جهاد را ندارند، چون فکرشان و همه تلاششان بر این متمرکز است که یک لقمه نان برای خودشان و خانوادهشان به دست بیاورند. کسانی که این جا هستند در کشورهای خودشان مرفهاند و برعکس فقرا، وقت آزاد این را دارند که به اخبار گوش دهند و به مشکلات امت فکر کنند»
(روزی روزگاری القاعده/خاطرات ایمن دین[عضو جداشده القاعده و جاسوس دستگاه امنیتی انگلیس] ص۳۰)
عبدالباری عطوان نیز بنا به تحقیقات دانشگاه لندن نیز روایت مشابهی را میگوید
«یافتههای پژوهشهای اخیر در دانشگاه لندن حاکی از آن است که جهادیهای بریتانیایی از تحصیلات بهتری حداقل استاندارد سطح Aبرخوردارند و اکثر آنها محکومیت قبلی و گذشته جنایی ندارند. بررسی جداگانهای از ۶۰۰ مسلمان بریتانیایی نشان میدهد که فقط ۲/۴ درصد از آنها به آرمان جهادی گرایش دارند اما جالب این است که کسانی که چنین گرایشی دارند اکثرا سه گروه هستند: جوانان، دانشجویان و کسانی که درآمد سالانهی بیش از ۷۵ هزار پوند دارند»
(دولت اسلامی خلافت دیجیتال/عبدالباری عطوان/ص۲۰۶)
حتی جالب است بدانیم بسیاری از افراد باوری به این فرقهها و ایدئولوژیها نداشته ولی از آن حمایت میکردند
«خیلی از عربهای حامی داعش سکولار یا لاادری هستند و حتی مخالفت عمیق خود را درباره جنایات داعش ابراز کردند.»
(نگاهی از درون به ارتش وحشت/مایکل ویس و حسن حسن/ص۱۹۲)
و بسیاری از سران و تئوریسینهای افراطی آنها برخلاف باور رایج بسیار پراگماتیست بوده و بدون تعصبات عقیدتی با اشتیاق هر تفکر و کتابی که بتواند به آنها در رسیدن به اهدافشان یاری کند اعم از آثار نویسندگان ملحد یا دارای افکار مغایر با اسلام بهره برده و این استفاده را نیز پنهان نمیکردند!
«ممکن است خوانندهها تعجب کنند که چطور افراطیهای مذهبی که از خداناباوران متنفرند، از سونتسی نقل قول میکنند. اما چنین کاری رایج است و نشاندهندهی روحیهی عملگرای بعضی از جهادیهاست. مثلا در دههی اول قرن بیستم، جهادیها بینش راهبردی ابوعبید القرشی را میستودند… گاهی برای تاریخ گروههای چریکی از کتاب جنگ فلی رابرت تابر نقل قول میکرد. گاهی به نوشتههای ویلیام لید دربارهی نسل چهارم سلاحهای جنگی اشاره میکرد. در مواردی به کارل فان کلاوزویتس نظریهپرداز نظامی اهل پروس ارجاع میداد و گاهی از مائو تسه دونگ انقلابی کمونیست، سخن میگفت. نویسندگان «طرح راهبردی» هم پا جای پای او گذاشتهبودند»
(رستاخیز داعش/ویلیام مک کنتس/ص۱۷۹و۱۸۰)
توصیههای حیرتآور بنلادن!
برای درک افق بینش برخی از رهبران این گروهها کافیست سری به توصیههای بنلادن به گروههای القاعده در کشورهای مختلف بزنید. یکی از نمونههای جالب توجه آن که نویسنده آمریکایی را نیز حیرت زده کرده توصیههای اقتصادی بنلادن به سران الشباب(شاخه القاعده در سومالی) است
«بنلادن احساس کرد که الشباب دارد اقتصاد سومالی را خراب میکند. الشباب تجارت زغالچوب را به دست گرفته بود و برای این کار، درختهای نادر را میبرید تا سوخت تهیه کند و به کشورهای خلیج فارس بفرستد. علاوه بر این، از مشاغل محلی هم مالیاتهای سنگینی دریافت میکرد. انحصاری کردن زغال چوب و اعمال مالیاتهای سنگین نه تنها باعث آزردگی مردم شد بلکه اقتصاد سومالی را به تنگنا انداخت. بنلادن توصیه کرد مالیاتها را کمتر کنند و به جای آن، به همان وجوهات دینی اکتفا کنند. همچنین با اشاره به آثار منفی کشورداری در جهان عرب، الشباب را تشویق کرد که امتیازات انحصاریاش را لغو کند. بنلادن پیشنهاد کرد به جای قطع کردن درختان نادر سومالی برای دستیافتن به اهداف کوتاهمدت اقتصادی، گونههای دیگری از درختان را بکارند تا هم باعث رشد اقتصاد شوند هم جنگلزدایی را متوقف کنند. «حواستان باشد که به خاطر تغییرات آبوهوایی، بعضی مناطق با کمآبی مواجهاند و بعضی دیگر با سیل» اگر کسی نمیدانست بنلادن در راس خطرناکترین تشکیلات تروریستی جهان است، خیال میکرد بنلادن مامور ادارهی توسعهی بینالمللی ایالات متحده است»
(همان/ص۱۳۹و۱۴۰)

پس واقعا چرا این افراد سالم از نظر روحی و تحصیلکرده که آثار هر متفکری را با دقت مطالعه کردهاند و عموما ثروتمند هم هستند و بینش مدرن مملکتداری را میدانستند جذب این جریانها شدند؟ و خود را آگاهانه در معرض خطرات گوناگون قرار داده و خشونت محض و افکار ارتجاعی را احیا کردند؟ از سوی دیگر آنچه اهمیت ویژه دارد علت و ریشههای ظهور این جریان در دوران پس از جنگ دوم جهانی است. نقطه عطف کجاست؟
نقطه ظهور اسلامگرایی رادیکال | شکست اعراب از اسرائیل
بسیاری جنگ شوروی و افغانستان را نقطه آغاز ظهور این چهرهها و گروهها میدانند اما اگر تاریخ را دقیقتر مرور کنیم ریشه آن به سالها پیش از آن باز میگردد. پس از پایان جنگ دوم جهانی و استقلال قدس از بریتانیا و تاسیس رسمی اسرائیل و عضویت و پذیرش آن در سازمان ملل در اواسط قرن بیستم جهان عرب درگیر موج ناسیونال سوسیال عرب و ناصریسم به رهبری جمال عبدالناصر رئیس جمهور برخاسته از کودتا مصر بود. جهان عرب در آن دوران با موج ناسیونالیسم سوسیال روبهرو بود که رهبر آن جمال عبدالناصر بود. اخوان المسلمین و اسلامگرایی اقبال چندانی نداشت. اما چه شد که ناگهان ورق برگشت؟ چه شد که جمال عبدالناصر و صدام حسین جای خود را به عبدالله عزام و اسامه بن لادن دادند؟ ریشه آن بازمیگردد به ناتوانی و شکست اعراب ناسیونال سوسیال در جنگ با اسرائیل.

پس از شکست اعراب در دو رشته جنگ در دهه شصت و هفتاد، این موج افول و اسلامگراهای رادیکال ظهور کردند. اسامه بن لادن و سایر همنسلیهایش که رهبران گروههای شبه نظامی اسلامگرا تندرو هستند در چنین فضایی رشد کرده و متاثر شدند.
«در پی جنگ اعراب و اسرائیل در سال ۱۹۷۳،که ظاهرا کمکهای نظامی آمریکا به اسرائیل شکلی پررنگتر پیدا کرده بود، اسامه در سالنهای اجتماعات، مساجد و کلاسهای درس جده، نطقهای سیاسی شدیداللحنی بر ضد آمریکا و یهودیان میشنید…اشاره مداوم اسامه(در سالهای شهرت او) به نبرد ۱۹۷۳ به عنوان نقطه عطف زندگی او و علت اصلی تفکرات ضدیهودی و ضدصهیونیستیاش موید این نکته است که سال ۱۹۷۳ تاثیر شدیدی بر ذهن او گذاشته بود.»
(بنلادنها/استیو کل/ص۲۹۶)

جین ساسون نیز روایتی مشابه روایت استیو کل از اولین مواجهه بن لادن با مسائل سیاسی و جهان عرب نقل میکند.
«در واقع سرتاسر سالهای درس و مدرسه اسامه، سالهای سازنده و تکوین شخصیت فرد، خاورمیانه مسلمان دستخوش بیداری اسلامی بود، که به آن سَلوی(مایه تسلی) میگفتند. ردپای شروع این سلوی را میتوان در سال ۱۹۷۶ و جنگ با اسرائیل جستجو کرد، زمانی که مصر، اردن و سوریه داغ شکست نظامی دلسرد کنندهای را بر پیشانی خود گذاشتند. به عبارتی زمانی که هزاران جوان عرب شروع به زیر سوال بردن رهبرانشان کردند؛ مسائل و مشکلات داخلی کشورهایشان و همینطور شکست و تلفاتشان در جنگ با اسرائیل. بیداری اسلامی زمانی که بسیاری از جوانان عرب شروع به مطالبه تغییرات کردند قوت و قدرت میگرفت.»
(بنلادن؛پدری که تروریست شد/جین ساسون/ص۵۵)
البته روایت دیگری هم هست که تاثیر نخست سیاسی بر بن لادن و به طور کلی همنسلیهای اسلامگرایش به سالها قبل و جنگ ۱۹۶۷ اعراب و اسرائیل بازمیگردد.
«اسامه هنگامی به سن بلوغ رسید که جهان اسلام بیداری از آنچه را که سهوه(غفلت و بیخبری) نامیدهمیشد، تجربه میکرد. این بیداری پس از آن آغاز شد که مصر، سوریه و اردن در ۱۹۶۷ در جنگ با اسرائیل به سختی شکست خوردند در نتیجه راه برای ورشکستگی ناسیونالیسم سوسیالیسم عرب که از دهه ۱۹۵۰ به بعد به جریان حاکم روشنفکری در خاورمیانه تبدیل گشتهبود،بازشد.این شکست هنگامی به وقوع پیوست که یک سال از اعدام سید قطب میگذشت؛ نوشتههای او و شهادتش نیز نقش مهمی در شکوفایی جنبش اسلامی ایفا کرد»
(اسامه بن لادن/پیتر ال برگن/ص۴۳)
اسلامگرایی مرتجع | نتیجه شکست اعراب از اسرائیل
در کل آنچه مشخص است این است که جنگ اعراب و اسرائیل و شکست اعراب تاثیر عمیقی بر جوانان عرب از جمله اسامه بن لادن گذاشته بود و موجی از اسلامگرایی در جهان عرب به وقوع پیوست. سند ارزشمند دیگری نیز وجود دارد که بنلادن به نحوی با سرچشمه تئوریپردازی اسلامگرایی در قرن بیستم یعنی سید قطب به نحو غیرمستقیم و با برادرش ارتباط پیدا کرده:

«در واقع مدارکی دال بر سیاسی بودن اسامه پیش از سال ۱۹۷۹ وجود ندارد. بیشتر به نظر میرسد در این سالها اسامه بر روی موضوع آموختن و تعریف کردن زندگی دینی بر اساس آنچه محققان و آموزگاران او در جده و مکه برایش مشخص کرده بودند، متمرکز بوده است. شکی نیست که در آن دوران اسامه به سخنرانیهای سیاسی و کتابهای محتوی عقاید سیاسی ضد استعماری و انقلابی علاقهمند بود و به خصوص تحت تاثیر آثار سید قطب، اسلامگرای اعدام شده مصری بود. محمد، برادر سید قطب، در دانشگاه جده، که اسامه در آن تحصیل میکرد، تدریس میکرد. به گفته جمال خلیفه، دوست و همکلاسی اسامه، او کتابهای علایم راهنما و در جستجوی قرآن سید قطب را برای اولین بار حوالی سالهای ۱۹۷۶_۱۹۷۷ خوانده بود. این کتابها حاوی تفاسیری است که حرکتهای خشونتبار از جمله خشونت در برابر امپریالیستها و کفار را توجیه میکند. سالها بعد اسامه با تایید تفکرات تقیالدین ابن تیمیه مدام به گفتههای او استناد میکرد. ابنتیمیه نظریهپرداز قرن سیزدهم بود که جهاد در برابر مرتدین اشغالگر را واجب میدانست. اسامه به خصوص به یکی از کتابهای قطب به نام [مفاهیمی که باید تصحیح شوند] استناد میکرد. به گفته اسامه این کتاب به او کمک کرده بود به ماهیت حاکمان معصیتکار سرزمینهای اسلامی پی ببرد. حاکمان ناتوان و خیانتکاری که راه اسلام راستین را طی نکرده بودند و همواره در پی لذات و شهوات خود بودند و همین موضوع علت عقبماندگی ملل مسلمان در طول دهههای گذشته بود»
(بنلادنها/استیو کل/ص۲۹۵)
بحران حیثیتی مسلمانان و شکلگیری القاعده
این چنین بود که بنلادن اسلامگرای تندرو از حیث فکری ساخته و پرداخته شد. جنگ شوروی با افغانستان فرصتی برای او بود تا به جهان عرب و دنیا نشان دهد نیروی اسلام بیشتر از هر گروه و تفکر دیگری است. اما این نتیجهای نبود که فقط اعراب بعد از شکست شوروی به آن رسیده باشند و ریشه در گذشتههای دور و دراز دارد! سلفیگری بابت قدرت بالایش در جذب شمار بالای افراد از اقوام و ملل گوناگون و فداکاری بالای افراد جذب شده در هر زمینه خصوصا جنگاوری به عنوان بهترین وسیله جهت مقاصد سیاسی بلندپروازانه جوانان عرب به کار گرفته شد.جوانان عرب به دنبال تفکری بودند که همچون روح در بدن خاورمیانه قرار گیرد و بتواند آنرا به دوران اوجش و امپراتوری وسیع و محترمش بازگرداند. آنها گمان میکردند همچون مسلمانان که از آندلس تا هند را تحت کنترل داشتند این بار نیز میتواند امپراتوری در آن ابعاد بسازند و آن هم به کمک ایدئولوژی سلفیگری. اما ریشه سلفیگری و جهادیسم به کجا میرسد و کی آغاز شد؟ ریشه آن به بحران حیثیتی مسلمانان در زمان حمله مغول و تفکرات عالمی به نام ابن تیمیه بازمیگردد.
«ابن تیمیه در دورانی بسیار آشفته و پر اضطراب در دمشق زندگی میکرد. او شاهد هجوم سپاه مغول و هزیمت مسلمانان و ویرانی بغداد و دیگر شهرهای اسلامی و انقراض خلافت عباسی بود. از نظر ابن تیمیه مصیبتی که مسلمانان در آن زمان به آن دچار شدهبودند، حاصل انحراف آنان از مسیر اسلام راستین و از دست دادن ایمان حقیقی و استنکاف آنان از فرائض دین بود. از این رو محتوای اصلی سخن ابن تیمیه دعوت برای بازگشت به اساس دین یعنی قرآن و سنت بود»
(تولد اهریمن/عبدالباری عطوان/ص۱۶۳)
ابن تیمیه ضعف مسلمانان در برابر مغولان را سستی ایمان و روحیه جهادی میدانست و منشا آن را رشد جریانهای متعدد فرقهای و خصوصا عرفانی و فلسفی و آزادی فعالیت آنها میدانست. در شبه جزیره عربستان قرن هجدهم هم تنوع جریانها و نبود فکر و نیروی واحد سیاسی در کنار ناکارآمدی عثمانی باعث حالتی مشابه عصر مغول در میان مسلمانان عربستان و ظهور عالمی به نام عبدالوهاب شد که شدیدا تحت تاثیر ابن تیمیه بود.
«شرایط تاریخی ابن عبدالوهاب نیز بیشباهت به شرایط تاریخی ابن تیمیه نبود. سده هجدهم آغاز پیشرویهای استعمار غرب و به قهقرا رفتن جهان اسلام به خصوص امپراتوری عثمانی بود که به نظر ابن عبدالوهاب به دلیل انحراف مسلمانان از آموزههای دین حقیقی حاصل آمده است»
(همان/ص۱۶۳و۱۶۴)
نقش تاریج جنگاوری اعراب وهابی در شکلگیری اسلامگرایی رادیکال
برای درک و فهم تاثیر نوشتهها و افکار عبدالوهاب بر جنگاوری و افزایش قدرت آنها به مدد ایدئولوژی بهترین منبع مشاهدات سرهارد فوردجونز است. وی صحنهای از نبرد اعراب وهابی با سپاه تُرک عثمانیها را اینگونه وصف میکند:
«باید به وضعیت خارقالعاده عدهای از اعراب قبیلهی عسیر اشاره کنم که قبل از حرکت به سوی میدان جنگ به طلاق زنهایشان سوگند خورده بودند که تحت هیچ شرایطی به دشمنان تُرک خود، پشت نکنند. ترکهای پیروز آنها را در کوهها در حالتی یافتند که پاهایشان را به همدیگر بستهبودند تا مانع فرار خود شوند. این افراد متعصب و فناتیک آن قدر جنگیدند تا مهماتشان به پایان رسید»
(وهابی و وهابیت/سرهار فورد جونز/ص۹۶)

هرچند اعراب وهابی در مقابله با عثمانی همانند سلفیها در مواجهه با غرب شکست خوردند اما الگویی برای نسلهای بعد باقی ماندند و سید قطب توانست همانند ابن تیمیه و عبدالوهاب این تفکر را جهت اعاده حیثیت اعراب البته در برابر اسرائیل احیا کند. موفقیت این جریان سلفی در افغانستان و شکست شوروی باعث انگیزه آنها برای ادامه این راه شد و به مدت سه دهه نیز این جریان پرقدرت به حیات خود ادامه داد. متن زیر نمونهای از اهداف و انگیزههای اعراب در دو دهه اخیر جهت سلفیگری را نشان میدهد. هدف زمین زدن غرب همانند شوروی در خاورمیانه بود.
اعراب وهابی | شکست غرب همچون شوروی
«شکی نیست که به گمان آدمی خداوند قدرت عظیمی به دو قطب روسیه و آمریکا داده است، اما با اندکی تفکر درخواهیم یافت که این دو قطب مطرح، علیرغم قدرتشان نمیتوانند سیطره خود را از کشور مبدا بر اراضی مصر و یا یمن تحمیل کنند، مگر آنکه کشورهای جهان سوم به مجرد ارادهی قدرتهای مطرح تسلیم شوند…هر دو قطب به رسانههای کاذب تمسک میجویند تا آنها را به صورت قدرتی شکستناپذیر به تصویر بکشند که بر جهان احاطه دارند»
(مدیریت توحش/ابیبکر الناجی/ص۳۴)
و این نسل از سلفیها گمان میکرد نیروی سلفیگری در ایجاد توان و انگیزه رزمی میتواند آنها را به اهدافشان برساند. البته نباید این را نادیده گرفت که سلفیها پشت شعارهای همگانی اعم از اجرای عدالت و زمین زدن ظلم :هم پنهان میشدند
«بر اساس سنتهای محض جهانی میبینیم نیروهایی که بتوانند دوباره احکام، ارزشها و آرمانها را برای برچیدن ظلم و اجرای عدالت به جامعه برگردانند عدالتی که مومن و کافر بر آن اتفاق نظر دارند تنها دو نیرو هستند
اول نیروی مردمی که در چهارچوبی محدود شستشوی مغزی شدهاند و آگاهی آنها با هزار سرگرمی سالم و غیرسالم و یا دویدن به دنبال لقمهای نان و جمع مادیات از بین رفته است، به علاوه حملات کاذب رسانهای در گرایشهای مختلف و نشر اندیشهی تحمیلی، جبری و صوفیانه بین اقشار مردم…
نیروی دومی که از طریق آن ممکن است جامعه ولو به صورت جزئی و طبق سنتها به عدالت، باورها و ارزشهای خود بازگردد نیروی نظامی است که این نیروها به وسیلهی اموال، غارت، خریده و مقهور میشوند…»
(مدیریت توحش/ابیبکر الناجی/ص۳۲)
استفاده از باور اسلامی برای تولید تعصب رسوخناپذیر
برای درک بهتر تاثیر باور به اسلام در ایجاد نیروهای به شدت وفادار و عدم توان نفوذ در ساختارشان و فداکاری بالای اعضا به هم بهترین سند، مشکلات و مصائب امریکا در دستگیری و کشتن بنلادن طی ده سال یعنی از یازده سپتامبر ۲۰۰۱ تا سال ۲۰۱۱ است. دستگیری بنلادن رسما یک رویا بود. وفاداری اعضای بنلادن حتی دون پایهترین افراد و دقت ردههای بالایی در بررسی عقیده افرادی که میخواهند عضو شوند باعث شد نفوذی به داخلشان راه نیابد و کسی هم حتی زیر شکنجه خیانت نکند
«علیرغم اینکه ایالات متحده پس از یازده سپتامبر میلیونها دلار هزینه کرده بود، هرگز نتوانسته بود جاسوسی را وارد القاعده کند»
(شکار گرگ سفید/پیتر ال برگن/ص۱۱۵)
یکبار هم که یک پزشک اردنی با نام همامال بلاوی به ظاهر خواست جاسوسی القاعده را بکند در اصل آدم القاعده بود که با جلیقه انتحاری چندین نفر از افراد سیا را به کشتن داد
(همان/ص۱۱۷)
ساختار بینظیر القاعده | درز اطلاعات ممنوع
رعایت نکات ضد جاسوسی القاعده نیز بینظیر بود. هر چند ضد مدرن بودن هم چاشنی کار شده بود.
«بنلادن هرگز از تلفن همراه استفاده نمیکرد، بنابراین امکان استفاده از ابزارهای قدرتمند جاسوسی نیز به کلی از بین رفت و هیچ اطلاعات صحیحی در مورد افراد درونی و پیرامون القاعده نیز وجود نداشت. در نهایت آنها در سالهای پس از یازده سپتامبر فقط با تعیین جایزههای هنگفت نقدی به دستیابی به اطلاعات ارزشمند یا دستگیری بنلادن امیدوار بودند، اما هیچکس به این جوایز اعتنایی نمیکرد؛ زیرا اعضای القاعده اعتقاد داشتند بنلادن ناجی اسلام واقعی است و هیچکس نباید به خاطر جایزهی نقدی، هر قدر هم هنگفت باشد، به او خیانت کند»
(شکار گرگ سفید/پیتر ال برگن/ص۸۹)
بنلادن را چگونه باید دستگیر کرد؟
پس چاره چه بود!؟ بن لادن چطور گیر افتاد وقتی هیچ راه رخنهای در میان یاران وفادارش نبود

«بهترین راه یافتن بنلادن ردیابی نحوهی تحویل پیامهای صوتی و تصویری او به رسانهها بود»
(شکار گرگ سفید/پیتر ال برگن/ص۹۱)
که این نیز بیثمر بود. راه دیگر شناخت سبک زندگی و خلقوخوی وی است و این از طریق مطالعه کتب درباره بنلادن صورت گرفت (همان/ص۹۲) اما این نیز کمکی نکرد و دست آخر گزینه اول یعنی ردیابی قاصدها به داد سیا رسید آن هم با شکنجههای تماما غیرانسانی
«اعتراف این دو(القحطانی و الیبی با شکنجههای جانکاه) به سازمان سیا ثابت کرد الکویتی یگانه راه رسیدن به بنلادن است»
(شکار گرگ سفید/پیتر ال برگن/ص۱۰۱)
اما چطور بفهمند الکویتی کیست؟چهکسی او را لو داد؟
«سیا توانسته بود با کمک کشوری ثالث که افسران سیا از آن اطلاعاتی نداشتند به نام اصلی او پی ببرند»
(شکار گرگ سفید/پیتر ال برگن/ص۱۲۱)
هرگز نمیتوانید جای بنلادن باشید!
اینها همه نشان از دلایل علاقه اعراب به این جریان تندرو افراطی دارد. جریانی که نیروی عظیم انسانی و از خودگذشتگی بالا تولید میکند که کنترل و مقابله با آن بسیار دشوار است. این نیرو البته تبعاتی هم دارد و تولید آن به خودی خود ممکن نیست و نبرد با تمام مظاهر مدرنیسم یکی از شروط آن است. اما رابطه اسامه بنلادن با جهان مدرن و مظاهر آن چگونه بود؟ و ریشه این رابطه به چه چیز بازمیگردد؟ ثروت افسانهای خاندان بنلادنها و خصوصا شخص اسامه بن لادن را پس از وقایع یازده سپتامبر کمتر کسی در دنیا هست که چیزی از آن نشنیده باشد و آرزوی سهیم بودن در این ثروت را نداشته باشد. اما اگر سری به زندگی همسران و فرزندان وی بزنیم و افکار و عقایدش را بررسی کنیم دیگر شاید کسی حتی فکر چنین چیزی را به سر خود راه ندهد. عقایدی که در دبیرستان و تحت تاثیر سید قطب شکل گرفت و تا آخر عمر نیز بر شدتش افزوده شد.

«اسامه در سال ۱۹۷۶ از دبیرستان الثغر فارغالتحصیل شد. تصویری که از کلاس آنها موجود است چند ردیف دانشآموز و معلم را نشان میدهد که همگی کت و شلوار پوشیده و کروات زدهاند اما اسامه در این عکس نیست. در آن زمان عکاسی یکی از نوآوریهایی بود که اسامه مخالف آن بود. به عقیده اسامه عکس چشم فرد مسلمان را به بتهای دروغین باز میکرد و تخیل انسان با دیدن عکس از یاد یگانگی خداوند غافل میشد. در همین دوران بود که اسامه گوش دادن به موسیقیهای غیرمذهبی را نیز ترک کرد زیرا همان طور که معلمان او برایش توضیح داده بودند، این نوع موسیقی در زندگی پیامبر جایی نداشت و با اصوات مقدسی همچون صوت اذان و تلاوت قرآن منافات داشت. اسامه سیگار نمیکشید. قمار را نیز محکوم میکرد. ظاهرا لذات زندگی او همسرش، اتومبیلهایش، کار، گردش و مسافرت بود… هنگامی که خانه اسامه پر از بچه شد او تماشای فیلمهای ویدیویی والت دیسنی و خیابان سیسم را ممنوع کرد. اسامه بیشتر برنامههای تلویزیون را نفی میکرد چرا که معتقد بود این برنامهها عملکردی همچون موسیقی و عکس دارند. به اعتقاد او این برنامهها پر از کفر بود. اسامه برنامههای خبری را حتما تماشا میکرد. اما به فرزندانش آموزش داده بود کنار تلویزیون بایستند و هرگاه موسیقی ابتدایی اخبار پخش شد صدای تلویزیون را قطع کنند»
(بنلادنها/استیو کل/ص ۲۹۸و۲۹۹و۳۰۰)
بنلادن | تلویزیون، کولر و یخچال ممنوع!
همسر اول بن لادن که دختر دایی وی با نام نجوه بود و یکی از پسران نجوه با نام عمر، خاطراتشان از افکار بن لادن و مواضعش به زندگی مدرن و عذابهایی که خانواده از دست اسامه میکشیدند را که جین ساسون گردآوری کرده مطابق روایت استیو کل است. بن لادن از آغاز نوجوانی با هر چیز مدرنی سر ستیز داشت و هرچقدر سنش بالا میرفت این نگرش مدام شدیدتر میشد. همانطور که استیو کل گفت، ساسون نیز به نقل از همسر بن لادن میگوید که وی حتی تلویزیون عربستان سعودی را هم بر خانوادهاش ممنوع کردهبود.
«ما تلویزیون نداشتیم، چون شوهرم اعتقادی نداشت که خانوادهاش با چنین تصاویری فاسد و از راه به در شوند.»
(بن لادن؛ پدری که تروریست شد/جین ساسون/ص۶۰)

و به این هم محدود نمیشد و شامل امکانات رفاهی متعدد هم میشد که پسرش عمر در این رابطه میگوید:
«زهد و تقوای پدرم به جهاتی سختگیرش میساخت. با اینکه در جده به سر میبردیم یکی از گرم و شرجیترین شهرهای کشوری که با آب و هوای گرمش شناخته میشود، پدرم اجازه روشن کردن دستگاه تهویه مطبوعی را که پیمانکار در اتاقهای ساختمان نصب کرده بود به مادرم نمیداد و نه اجازه استفاده از یخچالی که در آشپزخانه بود. پدرم اخطار میداد: مدرن سازی، باورهای اسلامی را تباه میسازد. بنابراین اگر غذایمان را به روز خریدش نمیخوردیم، خراب میشد. اگر مادرم برای کودکها نوپایش شیر میخواست پدرم شیر را مستقیما از گاوهایی که صرفا برای چنین منظوری در مزرعه خانوادگی نگهداری میشدند تحویلش میداد»
(همان/ص۷۴و۷۵)
این محدودیتها شامل هر سرگرمی نیز میشد! بن لادن اکیدا مخالف اسباب بازیهای جدید بود و دوست داشت همچون کودکی در زمان پیامبر کودکانش سرگرمی داشته باشند.
«داشتن آن مزرعه برای بازی و تفریح ما غنیمتی بود برای اینکه اسباب بازی ممنوع بود، چقدر خواهش و تمنا میکردیم بماند. پدر چند بز برای بازی کردن در اختیارمان میگذاشت، گوشزد میکرد که برای شادی و خوشی چیزی بیشتر از موهبتهای طبیعی خداوند لازم نداریم.»
(همان/ص۷۵)
در القاعده همه سرگرمیها ممنوع حتی ماروپله!
این محدودیت که بنلادن بر فرزندانش اعمال کرده بود را در پایگاههای القاعده در افغانستان هم شاهد هستیم.
«یکی از بچهها بازی مار و پله را پیدا کرده و از جلالآباد با خودش به پادگان آوردهبود.[پس از مدتی] این بازی مرکز توجه همه بچهها شد و دورش جمع میشدیم. یک روز که دور بازی جمع شده بودیم، یکی از مربیها وارد شد و وقتی ما را در آن وضعیت دید گفت:آمریکا از شما در هول و هراس است… اگر الان بیاید و شما را ببیند میگوید القاعده جوک است»
(روزی روزگاری القاعده/خاطرات ایمن دین/ص۶۷)
در اسلامگرایی رادیکال سرگرمی جایی ندارد
جنبشهای متعددی در میان اسلامگراها با بازی و ابزار قمار مشکل داشتند و ریشه آن صرفا به زمان معاصر و یا جهان عرب بازنمیگردد
«جنبش پادری سوماترای اندونزی پس از بازگشت سه زائر از مکه به وجود آمد. آنها به دنبال فتح شهر از سوی وهابیون در سال ۱۸۰۳ بر آن شدند برداشتهای خود را نیز با خشونت هرچه تمامتر عملی کنند. حملات پادری به کشور باتاکها، فلاکت اقتصاد و فرهنگ را در پی داشت. جنبش پادری با قمار، خروسبازی و جنگ هم انداختن خروسها، جنبههای مختلف عادت حقوقی مادرسالاری محلی، مصرف تریاک، نوشیدنیهای با درصد الکل بالا و همینطور مصرف تنباکو و فوفل به مخالفت پرداختند»
(سلفیها/رودیگر لوهلکر/ص۲۵)

اما ریشه مقابله با بازی(که در داعش به ممنوعیت مسابقات ورزشی از جمله فوتبال هم رسید) در میان جهادیها صرفا به مبارزه با قمار بازنمیگردد. درین باره محمد خلیل الحکیم با نام مستعار ابیبکر الناجی در کتاب پر آوازه خود با نام «مدیریت توحش» که در سال ۲۰۰۴ منتشر کرد به خوبی توضیح داده:
«بر اساس سنتهای محض جهانی(سنتهای دنیوی) میبینیم نیروهایی که بتوانند دوباره احکام، ارزشها و آرمانها را برای برچیدن ظلم و اجرای عدالت به جامعه برگردانند عدالتی که مومن و کافر بر آن اتفاق نظر دارند تنها دو نیرو هستند:اول نیروی مردمی که در چهارچوبی محدود شستشوی مغزی شدهاند و آگاهی آنها با هزار سرگرمی سالم و غیر سالم و یا دویدن به دنبال لقمهای نان و جمع مادیات از بین رفتهاست، به علاوه حملات کاذب رسانهای در گرایشهای مختلف و نشر اندیشهی تحمیلی، جبری و صوفیانه بین اقشار مردم»
(مدیریت توحش/ابیبکر الناجی/ص۳۲)
این که حرف محمد خلیل تا چه حد دقیق و درست است را میتوان سه سال بعد از انتشار کتابش در عراق فهمید!
«نوعی هویت ملی پساصدامی در سال ۲۰۰۷ به وجود آمد که بیش از پیش باعث تضعیف موقعیت القاعدهی عراق در ذهن مردم عراق شد. این هویت فراتر از فرقهگرایی و برادرکشی بود. در سال ۲۰۰۷ خواننده عراقی، شذی هسون جایزه آکادمی ستارگان عرب را برای خواندن آهنگ غمانگیز بغداد از آن خود کرد. او هنگام خواندن این آهنگ، پرچم کشورش را دور خودش پیچیده بود. در سال بعد عراق مدال طلای فوتبال آسیا را با شکست عربستان به خود اختصاص داد. به مرور تصویر القاعده عراق در ذهن مهمترین حامیانش یعنی جوانان سنی مذهب تضعیف شد. جوئل ریبورن در کتاب معروفش تحت عنوان عراق بعد از آمریکا داستانی را نقل میکند که توسط یکی از فرماندهان پلیس در حبانیه به او گفته شده بود. او روز قبل از کریسمس ۲۰۰۷، زمانی که از منزل خارج شد، از صحنهای که میدید، شگفتزده شد. چند نفر از جوانان دختر و پسر محله داشتند آتشبازی میکردند و مشروب میخوردند. اینها همه کارهای مسیحی بودند که القاعده ممنوع کرده بود. این فرمانده پلیس به جوانان طعنه زد که دارید کریسمس را جشن میگیرید؟! شما که پارسال عضو القاعده بودید! جوانها خندیدند و گفتند:القاعده؟ آن پارسال بود»
(گزارشی از درون ارتش وحشت/مایکل ویس و حسن حسن/ص۱۰۸)
جالب است ریشه مخالفت با بازیها و قمار به پیش از اسلام و در سنت فلسفه رواقی نیز وجود داشته. مارکوس اورلیوس قیصر حکیم روم در اثر نامدارش با نام تاملات درباره بازیها میگوید:
«آموزگارم مرا از طرفداری از سبز یا آبی در مسابقات ارابهرانی یا سبک یا سنگین در مبارزات گلادیاتوری برحذر داشت و ترغیبم کرد که تن به کار دهم، قناعت پیشهکنم، به کار خود بپردازم و به شایعات گوش ندهم. به لطف دیوگنتوس آموختم که به کارهای پیش پا افتاده نپردازم؛ به جادوگران و رمالان و سحر و جادو و جنگیری و تمامی چنین اموری به دیده تردید بنگرم؛ از خروسبازی و سرگرمیهایی از این قبیل دوری گزینم»
(تاملات/مارکوس اورلیوس/ص۷و۸)
ادامه دارد…
گردآورنده : شایان اویسی