آداب و سنتی که ورای سود و زیان اجرا میشوند، چرا؟
همه ملل، اقوام و اجتماعات بشری در کل طول تاریخ، مجموعهای از قوانین، آداب و سننی داشته و دارند که به نحوی حول محور اصلی میشود که به آن میتوان گفت اصل پرهیزگاری. مجموعه اعمالی که فرد عضو آن اجتماع انسانی مجبور به اجرا و یا عدم انجام آنها است. این دستورهای فرهنگی و جزایی معمولا فرد را از یک چیز بیش از هر چیزی دور نگه میدارد و آن لذتجویی است و معمولا از دوران کودکی به طور جدی این محدودیتها برای فرد اعمال میشود.
پرسشی که شاید ذهن بسیاری را خصوصا در قرون معاصر و عصر ستایش آزادی به خود درگیر کرده این است که چرا این قوانین محدودکننده که معمولا توجیه عقلانی قوی ندارد باید برقرار باشند؟ چرا امری که سود و زیانی در آن به طور عقلی مشهود نیست باید انجام داد و یا از آن دوری کرد؟ این رنج تحمیل شده به انسان برای چیست؟
آیا ستیز با لذت عقلانی است؟
بسیاری از محققان و منتقدان معاصر این چارچوبها را به شدت نقد کردهاند و باور دارند هیچگاه از سوی توده مردم در طول تاریخ این فرامین که خلاف لذتجویی است، توجه عقلانی نشده و قابل توجیه عقلانی هم نیستند. به متن زیر توجه کنید.
هیچ اصل علمی و فلسفی به کمک ما نمیآید تا عملی وفق غریزه و میل را ضرورت یا اولویت دهد، الا اینکه خلاف آن عمل کردن (به دلیل سختی آن) انگیزه کافی میخواهد که در اغلب موارد موجود نیست. بسیاری از فیلسوفان و عارفان و قهرمانان تاریخی و پیامبران اجتماعی درصدد برآمدند با طرح نوعی معنا و جهت و هدف برای انسان، او را نسبت به ضرورت و فایده تحمل دشواری حرکت در سربالا متقاعد کنند؛ اما آنان همواره به شکل محدودی توفیق یافتند؛ نشان آن این که جریان اغلبی و اکثری مردم نسبت به چنان ضرورتی غافل یا منکر باقی ماند
(فلسفههای روانگردان/مرتضی مردیها/ص۱۸)
نکوهش لذت!
نقد نکوهش لذت اصل این نقادی است و نویسنده لیبرال ما در ادامه متن بالا به نحوی اصرار دارد این زهد و دوری از لذتجویی که صرفا روش و منش بزرگان و اسطورههای دینی و عرفانی بوده هدفی غیر این جهانی و معنوی را دنبال میکردند که توجیه عقلانی در چارچوب سود و زیان ندارد و اکثریت افراد جامعه به آن عمل نمیکردند.
فرهنگ و آموزههای مسلط در گذشته، خصوصا در این مورد اخیر (یعنی توجیه فکری لذت) گمراهکننده بوده است. بزرگان همواره از ظرفیتهای روحی انسانی برای تعالی و عروج و درک معنای هستی و مقصد تاریخ و کرامات انسان و رسالت قهرمانان و نظایر اینها (که به دشواری معنا میدهد و دشوارتر قابل تقویت و اقناع است) سخن گفتند؛ وگرچه هرگز موفق نشدند مسیر واقعی غالب انسانها را به آن سمت سوق دهند، بلکه غالبا خود نیز (شاید فقط پشت پیچ و خمی توجیهگر) درگیر نفس لذتجو بودهاند، اما لذت را به امری بیقدر بدل کردند و لذتجویی را به شرمساری گره زدند و چندان بر این تاکید کردند که انسان برای لذت به این دنیا نیامده و اهداف متعالیتری در کار است، که علیرغم دلایل معارض مقنع، فراوان اتفاق افتاد که بعضی در دورهای برای باور این سخنان وسوسه شدند.
(فلسفههای روانگردان/مرتضی مردیها/ص۲۴)
هدف از تجویز پرهیزگاری چه بوده؟
هرچند قابل درک است منظور نویسنده لذتجویی افسارگسیخته و بزهکارانه نیست و این را در ادامه نیز با اشارههایی شرح میدهد، ولی آیا این اصول پرهیزگاری مختلف در اجتماعات گوناگون کارکردی این جهانی ندارند؟ 《و اکثریت مردم به آن عمل نمیکنند؟》
آیا اجداد بشر در کل طول تاریخ ره بیهوده پیموده و این همه به خود و نسلهای بعد پند پرهیزگاری داده؟
سوال اساسی : لذتستیزی مختص کدام قشر است؟
گمان عمومی همانند تصور نویسنده ما این است که این دست پرهیزگاریها که توجیه عقلانی ندارد مختص کسانی است که سروکار با امور عقلانی ندارند و عرفا و بزرگان دین را مثال میزند اما چرا اهل خرد و فلسفه که بسیاریشان باوری هم به خدا نداشتند و خداباورانشان هم باوری به خدای توده مردم نداشتند ازین دست لذتستیزیها دوری میکردند و لذتجویی را پیشه میساختند؟؟
باید گفت که علاوه بر نظر بالا بسیاری نیز این دست لذتستیزیها را ثمره نبود راهی برای ارضا آن دانسته و مختص طبقات فرودست یا جوامع درگیر بیثباتی و فقر دائمی میدانند.
این اصل پرهیزگاری صرفا مختص عالمان و بزرگان دینی و عرفا و مردم فقیر و یا گیر افتاده در بیثباتی و هرج و مرج و ناامیدی نبوده و در میان اهل خرد و ثروتمندان سابقه طولانی دارد. فیلسوفان بسیاری بر پایه استدلال و خرد به ستیز با لذت پرداختند.
اما چرا؟ فیلسوف به دنبال ثبات است و علم ناب هم برایش یعنی یافتن امور عقلی ثابت. بنابراین برای آغاز نقادی میتوان گفت:
《مسلم است که لذت که امری زوالپذیر و در معرض تغییر است هرگز نمیتواند با سعادت که در مخیلهی اهل حکمت از ثبات و دوام برخوردار است مطابقت جوید.》
(تاریخ فلسفه دوره یونانی/امیل بریه/جلد دوم/ص۲۷)
رویارویی عقل و منطق با لذت!
هرچند بریه این را برای حکمای سقراطی و پس از او آورده اما چالشی بوده که همه فیلسوفان از پیش سقراطیان تا کنون با آن درگیر بودهاند. پس از همین گفته بالا میتوان نتیجه گرفت کار فیلسوف و کار اهل خرد در ستیز و کشاکش با لذت است و بسیاری با استدلال عقلی و خرد به مقابله با امیال رفتهاند.《و اتفاقا مریدان کمی در بین مردم نداشتند و الگوی نسلهای مختلف و مکاتب فکری گوناگون بودند و عوام هم تحت تاثیرشان بودند》
پس برای ادامه کار لازم است مواردی از این ستیز فیلسوفان با لذت آورده شود.
هرچند لازم به گفتن نیست که فیلسوفان معروف به سنت شکنی بوده و هستند اما طیف وسیع همین سنتشکنان خودشان مشهور به ستیز با لذت جویی بودند. ابتدا کار را با آغازگر تفکرات فلسفی یعنی تالس شروع میکنیم. ازو چیزی جز چند روایت پراکنده باقی نمانده و چه جالب که یک روایت به بحث این مقاله مربوط است.
تالس و ستیز با لذتجویی
برخی منابع میگویند که او [تالس] ازدواج کرده و پسری به نام کوبیستوس داشت؛ دیگر منابع میگویند که ازدواج نکرده و فرزند خواهرش را به فرزندی قبول کرد. هنگامی که از او سوال شد چرا فرزندی از آن خود ندارد پاسخ داد: زیرا کودکان را دوست دارم. چنین گفته میشود که وقتی مادرش تلاش کرد تا او را برای ازدواج زیرفشار قرار دهد، پاسخ وی این بود که اینک بسیار زود است و هنگامی که بعدها دوباره او را تشجیع کرد، پاسخ داد که اینک بسیار دیر است
(فیلسوفان یونان/دیوگنس لائرتیوس/ص۲۲و۲۳)
شاید از لابهلای این روایت بتوان ایراد گرفت میان ازدواج نکردن و عدم لذتجویی تطابقی نیست اما با ادامه مقاله و شواهد دیگر متوجه ماجرا خواهید شد.
امپدوکلس و تقابل با لذت | جدال منطق و لذتجویی
چهره فلسفی مطرح دیگر بعد از وی که در میان پیشسقراطیان میتوان از وی نام برد امپدوکلس است. خردمندی که ناامیدی اساس تفکراتش است.
“پیش از هر چیز، بدبینی سرسختانه امپدوکلس در نظریاتش جالب توجه است. او رنج هستی ما را کاملا تشخیص میدهد و همچون مسیحیان راستین، جهان را جولانگاه وسیع شر تلقی میکند. او نیز همچون افلاطون جهان را غار تاریکی تشبیه میکند که ما در آن گیر افتادهایم. و هستی زمینی ما را یک جور تبعید و مصیبت میبیند و جسم را زندان روح میداند. این ارواح زمانی در حالت سعادت لایتناهی بودهاند و به واسطه تقصیرات و معاصی خودشان به تباهی فعلی رسیدهاند. آنها با رفتار معصیتآمیز هرچه بیشتر در این تباهی گیر میافتند و درگیر چرخهی تناسخ میشوند. از سوی دیگر با فضیلت و خلوص اخلاقی که شامل پرهیز از غذای گوشتی نیز میشود و با روگردانی از لذات و شهوات دنیوی، میتوانند مجددا به حالت قبلیشان برسند. “
(متعلقات و ملحقات/آرتور شوپنهاور/پارهگفتارهایی در باب تاریخ فلسفه/ص۱۰)
زهد سقراط | مقاومت در مقابل لذتجویی
یکی دیگر از نمونههای فلسفی این خویشتنداری و زهد که خود الگو و مقدمه جریانهای فلسفی یونان بعد از خودش است سقراط است. برخلاف متفکران قبلی منابع بسیار و درخوری دربارهاش به جا مانده که درین باره با صراحت بیشتری حرف زده. بسیار شده که در زندگی روزمره این جمله را شنیده یا به آن اندیشیدهایم مبنی بر اینکه از جوانی استفاده و لذت کافی را نبردهایم! یا حیف که آن دوران چه زود به سر رسید. افلاطون در جمهوری از زبان سقراط در ایام جوانی سوالی درین باره از کفالس پرسیده و جواب را در اثرش چنین آورده.
نظر سقراط در ستیز با لذت جویی!
“کفالس گفت: سقراط، گوش فرادار تا عقیدهام را فاش گویم. بسا پیش میآید که سالخوردگانی چون من به مصداق آن ضربالمثل مشهور گرد هم میآیند.
در اینگونه محافل بیشتر آنان ناله و شکایت میآغازند و چون به یاد خوشیهای دوران جوانی و کامرانیها و مجالس عیش و نوش میافتند افسرده و غمگین میشوند و میگویند پیری بزرگترین نعمت زندگی را از آنان گرفته است زیرا در جوانی زندگی پر از شادمانی و قرین نیکبختی بوده ولی اکنون تنها نامی از آن مانده است.
نفرین به پیری!
گروهی هم از بدرفتاری خویشان و نزدیکان گله میکنند و به پیری نفرین میفرستند. ولی سقراط اعتقاد من این است که آنان مقصر حقیقی را نشناختهاند. چه اگر پیری سبب آن وضع بود من و همه کسانی که به سن من رسیدهاند میبایست دچار همان حال باشند.
ولی کسانی هم دیدهام که در اینباره نظری دیگر داشتند. روزی در حضور خود من کسی از سوفوکلس شاعر پرسید: سوفوکلس، از حیث توانایی مردی چگونهای؟ هنوز جرات میکنی با زنی بیامیزی؟
پاسخ داد: خاموش باش ای مرد. نمیدانی چقدر شادمانم که از بند شهوت آزاد شدهام، چون بردهای که از بند خواجهای دیوانه و خونخوار آزاد شده باشد. این پاسخ آن روز مرا بسیار خوش آمد و اکنون نیز اعتبار آن در نظرم کم نشده است زیرا پیری آدمی را از این نظر آزاد و فارغ میسازد.
روزی که زنجیر هوسها از دست و پای آدمی برداشته میشود و آتش شهوت فرومینشیند، راستی گفته سوفوکلس آشکار میگردد و آدمی از دست مشتی فرمانده دیوانه و ستمکار رهایی مییابد. سقراط همه سختیهای پیری خواه از این حیث و خواه از حیث بدرفتاری خویشان و نزدیکان، ناشی از یک منشا است و آن پیری نیست بلکه وضع روحی خود هرکس است. آنان که درونی منظم و بیتشویش دارند رنج پیری را به آسانی تحمل میکنند ولی برای کسانی که درونشان بینظم و مشوش است پیری و جوانی هر دو قرین مشقت است”
(مجموعه آثار افلاطون/دوره شش جلدی/جمهوری/ص۸۶۹و۸۷۰)
روایتی دیگر از زهد سقراط
شاید گفتههای افلاطون درباره سقراط را نتوان دقیق به وی منصوب کرد و گفت که نظرات شخص افلاطون است اما کسنفون دیگر شاگرد سقراط هم روایتی مشابه درین باره از استادش گفته است.
سقراط گفت:هیچ میدانی چه بلایی به سرت خواهد آمد اگر نوجوان خوبرویی را ببوسی؟ آزادیت از دست خواهد رفت و برده دیگری خواهیشد و داراییت در راه لذتی زیانبار تلف خواهد شد و دیگر مجالی برای چیزهای نیک و زیبا نخواهی داشت و ناچار خواهیشد همه اوقات خود را صرف کارهایی کنی که دیوانگان نیز اعتنایی بدانها ندارند.
(خاطرات سقراطی/کسنوفون/ص۳۰و۳۱)
کسنوبون گفت: پناه بر هراکلس! براستی یک بوسه را دارای چنان نیروی عظیمی میدانی؟ سقراط گفت: از سخن من تعجب کردی؟ مگر نمیدانی که رطیل با جثهای بدان کوچکی همینکه دهان به تن کسی بساید به چنان درد طاقتفرسایی دچارش میکند که عقل و هوشش از دست میرود؟
کسنوفون گفت: البته میدانم. ولی رطیل اگر کسی را بگزد زهر خود را در تن او نیریزد. سقراط گفت: دیوانه، باور نمیکنی که خوبرویان نیز هنگام بوسه زهر خود را در تن انسان میریزند، هر چند تو آن زهر را با چشم نمیتوانی دید؟ آیا نمیدانی آن جانور خطرناک که جوان خوبرو نام دارد به مراتب زهرآگینتر از رطیل است؟ رطیل فقط هنگام گزیدن زهر میریزد که بیننده را در یک چشم بهم زدن دیوانه و بیمار میکند و شاید به همین علت مردمان خدای عشق را تیرانداز مینامند زیرا عشق از دور هم زخم میزند. بدین جهت، کسنوفون گرامی، به تو پند میدهم که اگر خوبرویی را از دور دیدی زود بگریز
ارسطو و مقاومت در مقابل امیال
ارسطو نیز باوری مشترک با موارد قبل دارد. وی در کتاب اخلاقش وقتی دارد دشواری فهم اعتدال و کشف فضیلت در میان افراط و تفریط را بنا به نظرش درباره امر اخلاقی شرح میدهد چیزی را درین باره میگوید که دقیقا همان است که متفکران قبلی گفتهاند.
《چون یافتن حد وسط دقیق و هدف قرار دادن آن دشوار است باید چنانکه میگویند راهی دیگر در پیش گیریم و شر کوچکتر را بگزینیم، و این کار بهتر از همه از طریقی که اینک نشان میدهیم ممکن میتواند بود: باید بدقت بنگریم و معلوم کنیم که خودمان بر حسب گرایش طبیعیمان به کدام جهت میل میکنیم؛ چه، یکی از ما برحسب طبیعتش به این سو میگراید و دیگری به آنسو؛ و این نکته را از لذت و دردی که احساس میکنیم میتوان شناخت.
باید بکوشیم تا خود را برخلاف طرفی که به آن گرایش داریم بکشانیم زیرا به حد وسط در حالی میتوانیم رسید که خود را با همه نیروی خویش از جهت نادرست دور سازیم مانند کسانی که میخواهند چوب خمیده را راست کنند. در همه امور باید از لذیذ و لذت هر چه بیشتر بپرهیزیم زیرا که ما آدمیان در مورد لذت قاضی بیطرفی نیستیم؛ و باید در برابر لذت همان احساسی را داشتهباشیم که سالخوردگان قوم در برابر هلنا داشتند و همیشه سخن ایشان را تکرار کنیم چه، فقط در این صورت میتوانیم از قید لذت آزاد باشیم و کمتر اشتباه کنیم. به سخن کوتاه، اگر این راه را در پیش گیریم بهتر و آسانتر میتوانیم به حد وسط دست یابیم》
(اخلاق نیکوماخوس/ارسطو/ص۷۵)
رویه فیلسوفان در تحصیل علم
باید این را هم گفت در فرهنگ یونانی فلسفه را در جوانی میآموختند و فیلسوف فردی کهنسال نبود و آموزههای پرهیزگاری هم مختص ایام پیری نبود!
《یونانیان دقیقا میدانستند چگونه در وقت مناسب دست به کار شوند. آنان، روشنتر از هر قوم دیگر، تعلیم میدهند که فلسفیدن را کی و چگونه آغاز باید کرد. نباید تا دورهی رنجوری صبر نمود(آنگونه کسانی که فلسفه را از ناخرسندی شخصی نتیجه میگیرند تصور میکنند)، بلکه باید در گرماگرم شادکامی، در اوج پختگی مردانه آغاز کرد، همچون پیشهای که از سرخوشی بلوغ دلاورانه و پیروزمندانه سرمیزند》
(فلسفه در عصر تراژیک یونان/فردریش نیچه/ص۵۰)
این تقوای لذتستیزانه را نیچه برای فیلسوفان را به شکل فرمولبندیشده روایت کرده. آنچه که در بالا گفتهشد ریشه درازی در فلسفه دارد.
نیچه | تقوای لذت ستیزانه
«فیلسوف بیزار است از ازدواج و هر چه کار را به وسوسههای ازدواج بکشاند زیرا ازدواج مانعیست و مصیبتی برای رسیدن او به بهینه خویش.
(تبارشناسی اخلاق/فردریش نیچه/ص ۱۳۹)
تا به امروز کدام فیلسوف بزرگی ازدواج کرده است؟ نه هراکلیتوس نه افلاطون نه دکارت نه اسپینوزا نه لایبنیتس نه کانت نه شوپنهاور و گمان ازدواج کردنشان را هم نمیشود کرد. ازدواج فیلسوف مسخره بازیست. گزارهی من اینست و اما آن که استثنا بود آن سقراط آن سقراط بدجنس گویا به مسخرگی ازدواج کرد تا برای این گزاره برهان آورده باشد»
البته این را هم باید افزود که هرآنچه نیچه درباب ستیز با لذت اهل خرد و فلسفه گفته شامل حال اهل هنر نمیشود. بالندگی هنری را به نحوی نقطه مقابل خرد میداند!
اما هنر نیازمند سرمستی است نه منعیات!
برای آنکه هنری در میان باشد، برای آن که کرد و دید زیبایینگرانه در میان باشد، یک پیششرط فیزیولوژیک ناگزیر است: سرمستی.
(غروب بتها، ص۱۰۷)
سرمستی نخست میباید حساسیت تمامی دستگاه را بالا ببرد وگرنه هنری در کار نخواهد بود. هرگونه سرمستی برآمده از هرچیزی توان این کار را دارد: بالاتر از همه سرمستی انگیختگی جنسی، همان دیرینهترین و آغازینترین شکل سرمستی. همین گونه، سرمستیای که از پی هر اشتیاق بزرگ، هر احساس قوی میآید؛ سرمستی جشن، مسابقه، هنرنمایی، پیروزی و هر جنب و جوش بیاندازه
رابطه فلسفه و سرکوب امیال
اما در کل آنچه نیچه درباره فلسفه گفت در پس از قرون وسطی و سیطره زهد مسیحی هم کماکان پابرجاست. نیچه از اسپینوزا هم نام برده. روایت اسپینوزا هم درین باره قابل تامل است.
میدیدم که شهرت و ثروت مزایایی دارد که، اگر بخواهم جدا در جستجوی چیز دیگری متفاوت با آدمها باشم، ناگزیر باید از سعی در وصول به آنها دست بردارم. و اما میدیدم که اگر اتفاقا سعادت حقیقی در شهرت و ثروت باشد در آن صورت، ناگزیر از آن محروم خواهم شد، و به عکس، اگر در آنها نباشد و من همً خود را مصروف آنها کنم، باز هم از این سعادت محروم خواهم شد. پس با خود اندیشیدم که آیا ممکن نیست که بدون تغییر رفتار و تغییر شیوه معمول زندگی خود بتوانم به این طرح نو تحقق بخشم، یا لااقل به یقینی بودن وجود آم دست یابم.
(رساله در اصلاح فاهمه/باروخ اسپینوزا/ص۱۵و۱۶)
برای نیل به این هدف نیز بسیار کوشیدم ولی به نتیجهای نرسیدم. زیرا چیزهایی که مردم در زندگی معمولی خود(چنانکه از اعمالشان برمیآید) آنها را عالیترین خیر میدانند در سه مقوله ثروت و شهرت و شهوت خلاصه میشود. نفس چنان مجذوب این سه چیز است که به ندرت میتواند درباره خیر دیگری بیندیشد. مثلا انسان چنان پایبند شهوت است که در آن آرامش مییابد، چنانکه گویی خیر اعلا نایل شدهاست تا آنجا که به کلی از اندیشیدن درباره چیزهای دیگر باز داشته میشود. ولی ارضای شهوت اندوهی عمیق در پی دارد که اگر فعالیت نفس را متوقف نکند، باری آن را آشفته و ناتوان میکند، طلب شهرت و ثروت نیز در فریفتن نفس کم از طلب شهوت نیست، خاصه اگر نفس این چیزها را مِن حیث خودشان طلب کند، به منزله آن است که آنها را در جایگاه خیر اعلا نهاده باشد.
حاصل ستیز با نفس چیست؟
صرفا نمونههای فلسفی ذکر شد تا این گمان پیش نیاید چنین افکاری مختص عرفا، قدیسان و بزرگان دینی و مذهبی است و توجیه عقلانی ندارد و یا اگر دارد افراد کمی در تاریخ از آن پیروی کردهاند بلکه متفکران عقلگرا همواره با آن در ستیز بودند و اتفاقا مریدان بسیاری هم در طول تاریخ داشتهاند؛
اما این لذتستیزی و بندهای گوناگون بر گردن خود نهادن چه فردی و چه اجتماعی در قالب فرهنگ و اسطورههای فکری بابت چیست؟
بشر چه میجوید درین ستیز با امیالش؟چرا فیلسوف که اهل خرد است چنین میکند؟چه راز عقلانی پشت کار وی و چه هدفی این جهانی پشت دستورات مذهبی و عرفانی است؟ علاوه بر استدلال عقلی فیلسوفان درباره لذت جهت آزادی، دوری از خیر بیثبات و … یک امر اجتماعی هم وجود دارد که توده مردم نیز در طول تاریخ این راه را دنبال کردند.
بهینه انسان، بهینه خود چیست؟
نیچه در متن بالا که درباره دوری فیلسوف از زناشویی فیلسوفان بود صحبت از چیزی کرد تحت عنوان《بهینه خود》! این بهینه چیست؟ وی در این باره بسیار توضیح جالبی داده. تمدن را میتوان همین منعها و رسیدن بشر به بهینه خود نامید.
او سرکوب امیال را راهی برای درونیدن و زایش روان، وجدان و دولت میداند.
این سه مفهوم بهینه، درونیدن و وجدان کلید ما برای فهم سرکوب امیال چه برای فیلسوف و چه برای اجتماعات خواهد بود که نیچه توضیحاتی مفصل و کامل درباره علل نیاز بشر و تمدن به این سرکوب امیال و مجازاتهای سخت زیرپا نهادن آنها میدهد.
دلیل سرکوب امیال چیست؟ | چرا لذتستیزی؟
《در تمامی پیش تاریخ انسان چیزی ترسناکتر و هولانگیزتر از فن حافظهسازی او نبوده است. چیزی را میباید در حافظه داغ نهاد تا در آن بماند: و چیزی در خاطر میماند و بس که همواره دردآور بماند.. هولناکترین قربانگریها و گروگانگذاریها، سنگدلانهترین آیینگزاریهای همه فرقههای دینی ریشهی اینها همه در آن غریزهایست که پی برده بود همانا درد نیرومندترین دستیار حافظهسازیست. به یک معنای بیچون و چرا زهدپرستی یکسره از همین مقوله است یعنی یکی دو ایده را در ذهن نازدودنی و همیشه باش و فراموشنشدنی و ثابت ساختن…به یاری چنین تصویرها و پیشینههاست که آدمی پنج شش نمیخواهم را سرانجام در حافظه نگاه میدارد که در پرتو آنها پیمان بسته است که در خدمت جامعه زندگی کند》
(تبارشناسی اخلاق/فردریش نیچه/ص۷۴تا۷۶)
نیچه در پس این جملات ادبیاش چیزی میگوید که پاسخ پرسش ماست. شکلگیری اجتماع و تعهد به جمع و پیمان بستن دقیقا به واسطه همین ارزشها و مجازات عدم رعایت آن شکل میگیرد. تبدیل فرد به ما از همین جا آغاز میشود و آن با ترس و مجازات یا به طور کلی ضد لذت و رنج حاصل میشود. اما ماجرا رسیدن به بهینه خود یا همان چیزی که نیچه درباره فیلسوف گفت چه؟؟به نحوی نیچه میخواهد بگوید بشر با این قبیل امور رام میشود و هرچه از بیرون سرکوب شود درونش عمق میگیرد.
چه زمانی انسان رشد میکند؟
“غریزههایی که نتوانند خود را در بیرون خالی کنند، رو به درون میآورند_ این همان چیزیست که من [فرایند] درونیدن در انسان مینامم: اینجا بود که در بشر چیزی رویید که سپس آن را روان خویش نامید. هرچه بیشتر جلو خالی کردن دنیای درون_ که در اصل گویی لایه نازکی بود در میان دو پوسته_ در بیرون گرفته شد، دنیای درون سراسر خود را گستردهتر و دامنهدارتر کرد و ژرفا و پهنا و بلندای بیشتری یافت.
آن دیوارهای ترسناکی که سازمان سیاسی با آنها خود را در برابر غریزههای دیرینهی آزادی میپاید_ و کیفر از جملهی این دیوارهاست_ سبب شد که غریزههای بشر وحشی و آزاد و آواره سر خود را تمام به سوی خود انسان کج کنند. دشمنی کردن و بیرحمی کردن و لذت دنبال کردن و ناگهان تاختن و چهره دیگر کردن و نابود کردن اینها همه سر خود را به سوی دارندهی چنین غزیرههایی کج کردند:
اینجاست سرچشمه بدوجدانی. بشر بیبهره از دشمنان و مقاومتهای بیرونی و به زور فرمانده در تنگنای پرفشار اصول رسمها و آیینها، بیشکیب به دنبال کردن و دریدن و تکهپاره کردن خود و حمله آوردن به خود و کتکزدن خود پرداخت. این جانوری که تن چاک چاک خود را به میلههای دیوارهی قفس میمالید آنگاه که میخواستند راماش کنند؛ این موجود ناکام در عذاب از درد غربت وحش بوم، میبایست خود را به میدان ماجرایی بدل کند…و اما بدین سان آن سختترین و ترسناکترین بیماری، بیماریای که بشریت تا کنون از آن شفا نیافتهاست_ یعنی رنج بردن انسان از انسان، از خویش، آغاز شد که حاصل یک گسست پرزور از گذشتهی جانورانهاش بود و همچنین جهشی و پرشی به جایگاه و شرایط زیستی دیگر؛ یعنی اعلام جنگی با غریزههای دیرینهای که تا کنون مایهی نیرومندی و شادی و ترسناکیاش بود”
منبع : (تبارشناسی اخلاق/فردریش نیچه/ص۱۰۷و۱۰۸)
لذتستیزی مختص کدام قشر است؟
حال این سرکوب و درونیدن مختص زایش تفکر فلسفی و خرد نیست. تاریخ و هویت جمعی نیز با آن آغاز شده و این منعیات و اجبارها که ارزشهای جمعی را میسازد چیزی که توالی نسلهای یک آرمان را پدید آورده و فداکاری برای جمع و کسب افتخار و پیروزی را معنا میبخشد.
هر نسل زنده همواره در برابر نسلهای پیشین، و به ویژه در برابر نسل آغازین بنیادگذار قوم حقوقی بر گردن خود میدید در میان ایشان این باور فرمانروا بود که تنها از راه فداکاری و کوششهای نیاکان است که قومیتی هست و میباید با فداکاری و کوشش دین خود را بدانها پرداخت.
(تبارشناسی اخلاق/فردریش نیچه/ص۱۱۳)
بدین سان آدمی بر گردن خود دینی را میبیند که پیوسته بزرگتر میشود، زیرا که این پیشینیان با زندگانی پایدار خود همچون ارواح نیرومند، همچنان از نیروی خود به قوم خود بهرهها و مایههای تازه میرسانند. چه بسا[به چشم ما] بیهوده؟ اما برای این روزگاران درشت و مسکینجان هیچ بیهودگی در کار نیست. ایشان را [این نیاکان را، در برابر] چه باز میتوان داد؟ قربانی (در آغاز برای خوردن به ابتداییترین معنا) و برپا کردن جشن و نواختن موسیقی و بزرگداشت ایشان و بالاتر از همه پیروی از رسم و راه ایشان زیرا رسم و آیینها در حکم یادگارهای نیاکان و قانونها و فرمانهای آناناند
سرکوب امیال در آرمان شهر سقراط
درباره آنچه نیچه در نقش سرکوب امیال گفت افلاطون به نقل از سقراط در طرح آرمانشهرش مطالبی گفته که سندی بر اثبات ادعای ماست. در انتهای متن افلاطون این جمله را درباره علت نفی برخی لذتها آورده [ روح را از خویشتنداری و کوشش معنوی باز میدارد.] که به نحوی مرتبط با محتوای مطالب قبلی این مقاله است.
با امیال چه باید کرد؟ | سقراط
گفتم [سقراط]:میلهای ضروری میلهایی هستند که اولا نمیتوان از تسکین آنها چشم پوشید. در ثانی تسکین آنها برای ما سودمند است. از این رو طبیعت ما آدمیان ما را به تسکین آنها وادار میسازد.
گلاوکن گفت: درست است.
گفتم: پس حق داریم آنها را میلهای ضروری بنامیم؟
گفت: آری.
گفتم: ولی میلهایی هم هستند که اگر آدمی از جوانی در خاموش ساختن آنها کوشیده و در این کار تمرین کرده باشد، به آسانی میتواند خاموش کند. از این گذشته تسکین آنها نه تنها منشا سودی نیست بلکه زیان نیز دربردارد. اینگونه میلها را نمیتوان غیرضروری نامید؟
گفت: چرا.
گفتم: بگذار با مثالی کیفیت هر یک از آن دو را کاملا روشن سازیم.
گفت: بسیار خوب.
گفتم: میل به خوردن، در حدی که مقتضای تندرستی و نیرومندی است، یعنی خوردن نان و نان خورش، از جمله میلهای ضروری است.
گفت: راست است.
گفتم: و میل به خوردن نان خورش، از آن لحاظ ضروری است که تسکینش سبب نیرومندی و زیبایی بدن میشود.
گفت: واضح است
گفتم: ولی میل و آرزویی را که از این حد تجاوز کند و خواهان خوراکهای خوشمزهتری باشد، باید میل غیرضروری نامید. این میل را از راه تربیت و تمرینی که از کودکی آغاز شود میتوان کشت. در حالی که تسکین آن هم برای بدن زیانآور است و هم روح را از خویشتنداری و کوشش معنوی باز میدارد.
گفت: حق باتست.
گفتم: پس میلهایی را که از نوع دوماند باید میلهای افراطی و بیحاصل بنامیم و میلهایی را که از نوع نخستیناند میلهای سودمند. زیرا اینگونه میلها به ما یاری میکنند که در انجام شغل و پیشهی خود موفق شویم.
گفت: درست است.》
(مجموعه آثار افلاطون/دوره شش جلدی/جمهوری/کتاب هشتم/ص۱۱۹۵و۱۱۹۶)
سرکوب غرایز اساس دولتها و قدرتها
اساس دولت و قدرت و کلا ایجاد ملت با سرکوب غرایز آغاز شده. و همین پیمان بستن و تعهد به گذشتگان فداکاری و ادای دین به آنها را ایجاد میکند که سرمنشا قدرت هر اجتماع انسانی است.
“این بد وجدانی کوشا سراسر به خوبی حدس میتوان زد که همانا زهدان تمامی رویدادهای آرمانی و آفریدههای خیال است که عالمی از زیبایی غریب تازه و آریگویی را به روشنا میآورد..
.بد وجدانی گونهای ناخوشیست، هیچ شکی درین نیست اما همانگونه ناخوشیست که آبستنی ناخوشیست. بیایید وضعی را بازجوییم که این ناخوشی در آن به هولناکترین و بالاترین چکاد خود رسیدهاست؛ ….
رابطهی حقوق خصوصی میان بدهکار و بستانکار که پیش ازین از آن بسیار گفتیم، از دیدگاه شیوهی دید و درنگ تاریخی همچون رابطهای تفسیر شد که برای ما مردمان مدرن چهبسا درنیافتنیترین چیزهاست: یعنی رابطهی اکنونیان با پیشینیان خود.
دینی که باید ادا شود!
در میان قومهای نخستین سخن از روزگاران آغازین در میان است ؛ هر نسل زنده همواره در برابر نسلهای پیشین و به ویژه در برابر نسل آغازین بنیادگذار قوم حقوقی بر گردن خود میدید (و به هیچ روی نه یک بستگی عاطفی و بس: دلایلی در دست است که وجود چنین بستگی را در درازترین دوران زندگانی نوع بشر رد میکند) در میان ایشان این باور فرمانروا بود که تنها از راه فداکاری و کوششهای نیاکان است که قومیتی هست و میباید با فداکاری و کوشش دین خود را بدانها پرداخت.
بدینسان آدمی بر گردن خود دینی را میبیند که پیوسته بزرگتر میشود، زیرا که این پیشینیان با زندگانی پایدار خود همچون ارواح نیرومند، همچنان از نیروی خود به قوم خود بهرهها و مایههای تازه میرسانند. چه بسا بیهوده؟
اما برای این روزگاران درشت و مسکینجان هیچ بیهودگی در کار نیست. ایشان را [این نیاکان را، در برابر] چه باز میتوان داد؟ قربانی (در آغاز برای خوردن به ابتداییترین معنا) و برپا کردن جشن و نواختن موسیقی و بزرگداشت ایشان، و بالاتر از همه پیروی از رسم و راه ایشان زیرا رسمها و آیینها در حکم یادگارهای نیاکان و قانونها و فرمانهای آناناند: آیا هرگز میتوان ایشان را چندانکه میباید داد؟
این شک همواره برجا میماند و افزون میسود تا آنکه کار رفته رفته به یک قربانی کردن تمام عیار میرسد؛ قربانی کردن چیزی بزرگ برای بازپرداخت به بستانکار. با گذشت زمان ترس از نیا و قدرت وی و آگاهی به بدهکاری به او بالا میگیرد و با همین منطق هرچه قدرت قوم افزونتر میسود و قوم پیزوزمندتر و خودفرمانتر و محترمتر و ترسناکتر میشود آن ترس نیز هرگز نه کمتر که افزونتر میشود.” (تبارشناسی اخلاق/فردریش نیچه/ص۱۱۲و۱۱۳)
نقش سرکوب امیال در تولد تمدن!
دشوارگوییهای ادبی سختفهم نیچه، در تحلیل فرهنگ و تمدن به فروید رسید. آنچه به دشواری در بالا نیچه گفت را فروید به طور ساده توضیح داده. نقش سرکوب امیال در تولد تمدن و مظاهرش تحت عنوان درونیدن و رسیدن به بهینه را فروید در قالب روانکاویاش چنین گفته
والایش سایقها یکی از جنبههای بسیار برجستهی تکامل تمدن است و این امکان را به وجود میآورد که فعالیتهای عالی روانی، علمی، هنری و ایدئولوژیک یک چنین نقش پراهمیتی را در زندگی ایفا کنند. در نظر اول ممکن است بگوییم که والایش اصلا سرنوشتی است که فرهنگ به سایقهای ما تحمیل میکند. اما مصلحت آن است که در اینباره بیشتر تعمق کنیم. باری سوم اینکه نمیتوان نادیده گرفت که تمدن تا چه اندازه برخودداری از ارضای سایقها بنا شدهاست و پیششرط آن تا چه حد درست ارضا نکردن سایقهای نیرومند میباشد. این محرومیت در تمدن بر قلمرو بزرگی از روابط آدمیان حاکم است و میدانیم که علت دشمنیهایی است همه تمدنها مجبور به مبارزه با آن هستند
(تمدن و ملالتهای آن/زیگموند فروید/ص۶۱)
رابطه سرکوب امیال و فلسفه
اساس و بنیان تفکر فلسفی هم همین است که در متن زیر نیچه گفته یعنی دروننگری. و این گره خورده به مفاهیمی که نیچه در بالا گفته یعنی درونیدن با سرکوب امیال بیرونی.
《این مردان [فیلسوفان پیشا سقراطی] یکپارچه هستند. میان تفکر و شخصیت آنان رابطهای برقرار است که با دقیقترین ضرورت مشخص و معین میشود. آنان از حالت قراردادی به دوراند، زیرا در روزگار آنان هیچ حرفهایگری فلسفی یا دانشورانه در کار نبود. همه آنها، در تنهایی با شکوه خود، تنها کسان روزگار خویش بودند که زندگیشان صرفا وقف دروننگری میشد》
(فلسفه در عصر تراژیک یونانیان/فردریش نیچه/ص۵۳)
نیچه چیزی درباره علت لذتستیزی فیلسوف آورد تحت عنوان رسیدن به بهینه خود.
چکیده نظر نیچه در باب سرکوب امیال
سپس درباره سرکوب امیال و درونیدن آنها گفت و ثمره آنرا افزایش عمق درون و ایجاد روان بشر دانست. به متن زیر توجه کنید این دقیقا خلاصه همان است که نیچه گفته:
《جریان گسترش و کار نیرو یا میل جنسی حتی در دورانهایی که ساکت و آرام و بیکاره به نظر میرسد باز هم فعالیت و کارآمدی دارد و جریان آن متوقف نمیگردد بلکه تمام و یا قسمتی از آن به کارها و اهداف خاص جنسی مصرف نشده و صرف هدفها و اعمالی دیگر میشود. به گفتهیی روشنتر نیروی میل جنسی هرگاه بر اثر موانعی از رسیدن به هدف و ارضا بازماند و متوقف شود، این توقف در حقیقت حالت سکون و فراموشی نیست بلکه راههایی دیگر یافته و به مصارفی دیگر میرسد. این جریانی است که عموم محققان، تاریخنویسان و وقایعنگاران و بسیاری از دانشمندان به آن اشاره کردهاند و این مطلب را باز رسانیدهاند که توجه میل جنسی از هدف جنسی خود به هدفهایی دیگر عاملی است که به موجب آن در جهان از برای افراد موفقیتها و کامیابیهایی بزرگ به وجود میآورد و همین حالت است که تصعید یا تجلی و برتر شدن نامیدهمیشود. پس این عاملی است که در واقع در پیشرفت هر فردی بسیار موثر و کارآمد است و این حالت در دوران اختفای میل جنسی صورت میپذیرد》
(سه رسانه درباره تئوری میل جنسی/زیگموند فروید/رساله دوم/اختفای جنسی و تصعید/ص۱۲۳)
فروید و نیچه | اتفاق نظر بر لذت ستیز
لازم است به این توجه شود که درباره تشابه آنچه فروید گفته با نوشتههای نیچه خود فروید ادعا کرده پیش از آنکه آن نوشتهها را بخواند با تحقیق به آنها رسیده.
تطبیق وسیع روانکاوی با فلسفه شوپنهاور که نه تنها از تقدم عواطف و اهمیت قاطع میل آمیزشی دفاع کرده بلکه قدمی فراتر نهاده و مکانیسم واپسزدگی را حدس زده است. و دلیل آن این نیست که من قبلا به نظرات او واقف بودهام. من خیلی دیر وقت به مطالعه آثار شوپنهاور پرداختم. از مطالعه آثار نیچه فیلسوف دیگری که حدسیات و نظریاتش به طور شگفتانگیزی با نتایجی که روانکاوی با تحمل رنج و مشقت زیاد کسب کردهاست وفق میدهد، نیز به همین دلیل خودداری کردهام. برای من موضوع تقدم و تاخر آنقدر مهم نبود بلکه آنچه بیشتر اهمیت داشت این بود که نمیخواستم چیزی را بدون ملاحظه و تجربه شخصی بپذیرم
(روانکاوی و زندگی من/زیگموند فروید/ص۸۵)
سرکوب امیال، لذت ستیزی و تفکر لیبرال
آنچه تا اینجای کار گفته شد ظاهری در تضاد با تفکر لیبرال دارد اما جالب است که لیبرالترین متفکران و پیشگامانش هم این مطالب را قبول داشته و به آن آگاه بودند.
لیبرالترین افراد که به ستیز با نهادها و قوانین و فرهنگها رفتهاند هم این امور را که نیچه و فروید گفتهاند پیش از آنها میدانستند و قبول داشتند. در تحلیلهای سیاسی قرون روشنگری مسئله وضع طبیعی بشر که دوران پیش از تمدن هست بسیار حائز اهمیت شد زیرا درین روزگار آزادی بشر محور بود و عقبه آزاد بشر دال بر این بود که آنچه با طبیعت انسان و اصل او سازگار است آزادیست.
هدف هم آن بود تا ثابت کنند بشر آزاد متولد میشود و اصل بشر آزادی است. اما همین ستایندگان وضع طبیعی با خود و خواننده صادق اند که آن وضع چندان مطلوبتر از عصر استبداد و تمدن نبوده و به نحوی اعتراف میکنند هدفشان اصلاح برخی از قوانین و اخلاقیات و ارزشهاست نه بازگشت به آن دوران.
آزادی نظامند
“اگر همانطور که گفته شد، انسان در وضعیت طبیعی کاملا آزاد است، اگر سرور و آقای شخص و دارایی خود است، اگر با ارشدترین برابر است و مطیع هیچکس نیست، پس چرا باید از آزادی خود صرف نظر و آن را با دیگران تقسیم کند؟
چرا از امپراطوری خود دست میکشد و خود را تحت سلطه و کنترل قدرت دیگری قرار میدهد؟ پاسخ روشن به این پرسش این است که گرچه انسان در وضعیت طبیعی دارای چنین حقی بوده است، اما بهرهمند شدن از آن بسیار نامعلوم و نامحقق است و او دائما در معرض هجوم دیگران قرار دارد.
از آنجا که انسانهای دیگر، مانند خود او، سرور خویش و با او برابرند و هیچ نگهبان دقیق و سختگیری از این انصاف و عدالت حفاظت نمیکند، بهرهمند شدن از چنین وضعیتی بسیار غیرمحتمل و ناامن است. به همین دلیل او خواهان آن میشود تا این شرایط هرچند آزاد را که پر از ترس و خطرات دائمی است ترک کند. چنین امری بیدلیل هم نیست. او در جستوجوی آن است که خود را از چنین وضعیتی خارج کند و به دیگرانی بپیوندد که پیش از او در جانعه به یکدیگر پیوستهاند و یا برای حفظ زندکی، آزادی و دارایی خود(که من[جان لاک] آنرا مالکیت مینامم) خواهان پیوستن به یکدیگرند” (رسالهای درباره حکومت/جان لاک/ص۱۷۵)
تمدن، منعیات و اجبار
تبیین کنفسیوس درین باره هم جالب توجه است و در ادامه حرفهای قبل بوده. این که ارزشها و منعیات و اجبارها چه نقشی در ایجاد تمدن، دولت و نظم دارد.
اگر هر یک از ما در هر زمان و مکانی که دوست داریم بخوریم و بخوابیم و کار کنیم و کلماتی را به کار بریم که خودمان خواستهایم بر معنایی خاص دلالت داشته باشند، جهان به جایی بدل خواهد شد که زندگی کردن در آن بسیار دشوار است. کنفسیوس اصطلاح لی را جهت دلالت بر کل مجموعهی آداب اجتماعی و سنتی به کار میبرد و بدان مفهوم ضمنی اخلاقی بخشید. ضمانتهای اجرایی اخلاقی و آدابی که به این ترتیب با هم ترکیب شدهاند یکدیگر را تقویت میکنند.
(تاریخ اندیشه در چین/هرلی گلنسر کریل/ص۵۰و۵۱)
برای خلاصه: اصل پرهیزگاری و سرکوب امیال صرفا مختص عالمان و بزرگان دینی و عرفا و مردم فقیر… نبوده و در میان اهل خرد و ثروتمندان سابقه طولانی دارد. فیلسوفان بسیاری بر پایه استدلال و خرد به ستیز با لذت پرداختند. حتی بررسی ادبیات این موضوع نشان میدهد شکلگیری تمدن، دولتها و قدرتها همگی ریشه در سرکوب امیال دارد!
گردآورنده و نویسنده : شایان اویسی